دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان در یکهزارگزی جنوب باختری لنگرود کنار راه فرعی لیلاکوه. جلگه و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 169 تن سکنه. آب آن از استخر. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان در یکهزارگزی جنوب باختری لنگرود کنار راه فرعی لیلاکوه. جلگه و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 169 تن سکنه. آب آن از استخر. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از بخش نمشیر شهرستان سقز. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و محصولات جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش نمشیر شهرستان سقز. دارای 180 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و محصولات جنگلی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان که دارای 585 تن سکنه است. آب آن از شعبه سالارجو و سفیدرود و محصول عمده اش برنج، کنف، ابریشم و مرغابی است. دو بقعۀ متبرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان که دارای 585 تن سکنه است. آب آن از شعبه سالارجو و سفیدرود و محصول عمده اش برنج، کنف، ابریشم و مرغابی است. دو بقعۀ متبرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج). دیوانه. (شرفنامۀ منیری) : سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی. سعدی. ف تنه شاهد سودازدۀ باغ و بهار عاشق نغمۀ مرغان سحر بازآمد. سعدی. روزگاریست که سودازدۀ روی توام خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام. سعدی. در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز. حافظ. تابود نسخۀ عطری دل سودازده را از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم. حافظ. تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست. حافظ
آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج). دیوانه. (شرفنامۀ منیری) : سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی. سعدی. ف تنه شاهد سودازدۀ باغ و بهار عاشق نغمۀ مرغان سحر بازآمد. سعدی. روزگاریست که سودازدۀ روی توام خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام. سعدی. در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز. حافظ. تابود نسخۀ عطری دل سودازده را از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم. حافظ. تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست. حافظ
تشنگی بهایم که به غایت رسیده باشد، (انجمن آرا) (برهان)، جهانگیری به این معنی آورده و رشیدی علاوه بر آن مصدر هوشازیدن و نعت هوشازده را هم آورده است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، و در سروری به نقل از مؤیدالفضلا هوشازیدن به معنی تشنه شدن دواب باشد و ذیل هوشاز نویسد: به معنی تشنگی بهائم باشد که به غایت رسیده باشد و در مؤیدالفضلاء هم کلمه هوشازیدن و هم هوشازده آمده است
تشنگی بهایم که به غایت رسیده باشد، (انجمن آرا) (برهان)، جهانگیری به این معنی آورده و رشیدی علاوه بر آن مصدر هوشازیدن و نعت هوشازده را هم آورده است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، و در سروری به نقل از مؤیدالفضلا هوشازیدن به معنی تشنه شدن دواب باشد و ذیل هوشاز نویسد: به معنی تشنگی بهائم باشد که به غایت رسیده باشد و در مؤیدالفضلاء هم کلمه هوشازیدن و هم هوشازده آمده است
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)