جدول جو
جدول جو

معنی هوامل - جستجوی لغت در جدول جو

هوامل
(هََ مِ)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب). رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوال
تصویر هوال
(پسرانه)
خبر، رفیق (نگارش کردی: ههوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
عامل ها، آنانکه یا چیزهایی که باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده ها، اجرا کننده ها، بامهارت ها، متخصص ها، کسانی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی ها، حاکم ها، جمع واژۀ عامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوامل
تصویر حوامل
برنده، حمل کننده، در علم نجوم حامل فلکی میان هر یک از افلاک شش گانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوام
تصویر هوام
حشرات زهردار و موذی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مِ)
آوازها. (منتهی الارب). اصوات. اصل آن ازامل است. (اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر به چرا گذاشتۀ بی ساربان، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هامل من ابل، کانت متروکه بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغه). ج، هوامل، هموله، هامله، همل (اسم جمع) ، همّل، همّال، هملی ̍
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ وا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وام م)
جمع واژۀ هامّه. (منتهی الارب). به معنی حشرات الارض مثل مار وکژدم و راسو و مور و هر خزنده و گزنده است. (غیاث). در فارسی به تخفیف هم به کار رفته است:
بسا که تو به ره اندر زبهر دانگی سیم
شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام.
فرخی.
جرم زمین تا قرار یافت ز عدلت
بس نفس شکر کز هوام برآمد.
خاقانی.
اندرافتادند درهم ز ازدحام
همچو اندر دوغ گندیده هوام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
تشنگی سخت، نوعی از جنون و عشق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هوامی الابل، شتران گم شده در چراگاه. (منتهی الارب). رجوع به هوافی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ)
جمع واژۀ هتمله. رجوع به هتمله شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ مِ)
جمع واژۀ ذامله
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
هرآنچه چیزی را دربرداشته و شامل وی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شامل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
ج عامل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). رجوع به عامل شود، جمع واژۀ عامله. (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به عامله شود، پایها، گاوان کشت کاری و خرمن کوبی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گاوهای کاری و شتران باری. (آنندراج) ، خاک و آب و بذر و گاو و کار، که در عقد مزارعه منظور شود. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نحو) کلماتی هستند که سبب وجود اعرابی معین در کلمه دیگر شوند، و آنها یا حرف و یا فعل میباشند، از قبیل عوامل نصب و عوامل جر و غیره. رجوع به عامل شود، در تداول امروزین، سببها و باعث ها: یکی از عوامل حادثه فلان شخص بود
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مِ)
جمع واژۀ حامله. زنان حامله. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ حامل. (ناظم الاطباء) ، پاها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع. (منتهی الارب). عصب قدم و عصب ذراع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
همدل و موافق. (ناظم الاطباء) ، مشابه و یکسان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوام
تصویر هوام
جمع هامه، خسندگان، خرفستران، جانوران، زهردار، حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
کارکنان، کارگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوامل
تصویر حوامل
زن حامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوام
تصویر هوام
((هَ مّ))
جمع هامه. حشرات موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
((عَ مِ))
جمع عامله، کارگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
دست اندرکاران، سازه های، کارداران
فرهنگ واژه فارسی سره