- هنگ
- واحدی در ارتش مرکب از سه گردان، سپاه
هوشیاری، دانایی،برای مثال ای همه سیرت تو هنگ و ثبات / چه کنم بی ثبات و بی هنگم ، سنگینی،(انوری - ۶۹۲) برای مثال ز هنگ سپهدار و چنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸)
کنایه از وقار، شوکت
زور، قدرت
قصد، آهنگ
معنی هنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- هنگ
- قبیله و سپاه و یک قسمت از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است
- هنگ ((هُ))
- ذخیره، توشه
- هنگ ((هِ))
- پیچش شکم، شکم روش
- هنگ ((هَ))
- وقار، سنگینی، قصد، اراده، معرفت، دانایی، از تقسیمات ارتش که مرکب از سه گردان است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اراده، ریتم، مقصود، نیت، قصد، وزن، لحن
آلیگاتور
اراده، عزیمت، روش
تمساح، بالن، کنایه از مبارز
قصد، عزم، اراده، عزیمت، برای مثال چو آهنگ رفتن کند جان پا ک / چه بر تخت مردن چه بر روی خا ک (سعدی - ۵۹) روش،
در موسیقی آواز، لحن، نوا، آوا، در موسیقی آواز موزون، قطعۀ موسیقی،برای مثال چو آهنگ بربط بود مستقیم / کی از دست مطرب خورد گوشمال (سعدی - ۹۶) جریان تغییر، سرعت افزایش یا کاهش
در موسیقی آواز، لحن، نوا، آوا، در موسیقی آواز موزون، قطعۀ موسیقی،
بالن، بال، وال، بزرگترین پستاندار دریائی
((هَ))
فرهنگ فارسی معین
قصد، عزم، حمله، صولت، نوا، لحن، فحوی، مفاد، سان، گونه، روش، قطعه موسیقی، هر صدای موزون، میزان تغییر چیزی در طول زمان، روند
((وِ هَ))
فرهنگ فارسی معین
هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیله آن انسان یا حیوانی را گیرند
یک جرعه آب، یک دم آب
حلقۀ چوبی که در سر ریسمان می بندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن می گذرانند و می کشند، رکاب چوبی، دانۀ لعاب دار، جرعۀ آب
تاریخ (مورخه)
وقتی که
تاریخ، بحبحه، وقت
اثناء، موقع، آن
ستبر، گنده، زیاد، بسیار
وقت، زمان، موقع، فصل، گاه
جنگجو، ماجراجو، هنگامه طلب
کسی که معرکه برپا کند، معرکه گیر
غوغا کردن، فتنه و آشوب برپا کردن
جمعیت مردم، معرکه، فریاد و غوغا، هیاهو، وقت، زمان
هنگامه کردن: غوغا کردن، فتنه و آشوب برپا کردن
هنگامه کردن: غوغا کردن، فتنه و آشوب برپا کردن
گنده و سطبر و ضخیم
بر پا کردن معرکه (نقالیبازیگر مشعبدی مارگیری و غیره) : چند هنگامه نهی هر طرفی بهرطمع توپراکنده شدی جمع نشد هیچ تسو
کسی که معرکه بر پا کند معرکه گیر (نقال بازیگر مشعبد مار گیر و غیره) : ای بهر هنگامه دام عشق توهنگامه گیر وی چکیده خون مابر راه ره رورانشان
غوغاکردن، 0 فتنه وآشوب بر پا کردن
جنگجویی، ماجراجویی
هنگامه جوی، جنگجوی جنگجو مبارز، ماجراجو هنگامه طلب
جنگجویی، ماجراجویی