جدول جو
جدول جو

معنی هنوم - جستجوی لغت در جدول جو

هنوم
کنده، خندق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هموم
تصویر هموم
همّ ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ همّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
جمع واژۀ هند. (منتهی الارب). جمع واژۀ هندی. (یادداشت مؤلف) :
پیل اندر خانه تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قوس هزوم، کمان سخت آواز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام تیغ ابوقتاده حارث بن ربعی رضی اﷲ عنه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
بناگاه آمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- هجوم آوردن، حمله کردن. روی آوردن برای غلبه بر دشمن. (یادداشت به خط مؤلف) :
در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش.
خاقانی.
- هجوم بردن، هجوم آوردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هجوم کردن، هجوم آوردن. حمله کردن. رجوع به هجم شود.
، درآمدن هر کسی بی دستوری. (منتهی الارب). دخول بی اذن. (اقرب الموارد) ، به شتاب درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکسته و ویران شدن خانه. (منتهی الارب) ، در مغاک فروشدن چشم کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دوشیدن آنچه را در پستان است. (از اقرب الموارد). دوشیدن. (منتهی الارب) ، روی آوردن علم بر حقایق امور کسی را. (از اقرب الموارد) ، ساکت شدن و اطراق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
نام شهر زنان و بعضی گویند نام شهری است که در این زمان بردع می گویندش. (برهان) :
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بردعش خواند آموزگار.
نظامی.
رجوع به ب-ردع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن پلید بدخوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام پهلوانی و دلاوری است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دیوید، فیلسوف و مورخ انگلیسی (1711-1776 میلادی)، علاوه بر آثار فلسفی، کتابی نیز در تاریخ انگلستان تألیف کرده است، (از فرهنگ عمید)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
جمع واژۀ هضم (ه / ه) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هضم (ه / ه) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
موضعی است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سرگشته. (منتهی الارب) (آنندراج). متحیر. (از اقرب الموارد) ، تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هینام. سخنی که فهمیده نشود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هینام شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
منسوب به هنا که قبیله ای است از قضاعه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمع واژۀ هن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تاکنون و تا حال. (برهان) :
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟
آغاجی.
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی.
فردوسی.
بدو گفت نیرنگ سازی هنوز
نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟
فردوسی.
هنوز آن کمربند نگشاده ام
همان تیغ پولاد ننهاده ام.
فردوسی.
پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند
زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است.
لبیبی.
تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی
که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال.
زینبی.
هنوز اندرآن خانه گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری.
منوچهری.
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است.
منوچهری.
عصیر جوانه هنوز از قدح
همی زد به تعجیل پرتابها.
منوچهری.
هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت. (تاریخ بیهقی).
هنوز اندراین کار بد سرفراز
رسیدند دو پیر نزدش فراز.
اسدی.
بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس
بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر.
ناصرخسرو.
اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست. (نوروزنامه). گفت: اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی. (نوروزنامه).
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکن عدل نه پیدا هنوز.
نظامی.
هنوز از عشقبازی گرم و داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است.
نظامی.
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پر آب زندگانی است.
نظامی.
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند.
نظامی.
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی.
سعدی.
هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم.
سعدی.
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند.
سعدی.
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعۀ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.
حافظ.
، بهتر. از آن بهتر است:
عزی که آن ز فضل نباشد هنوزذل
فخری که آن ز فضل نباشد هنوز عار.
فرخی.
، تا این حد. باز. (یادداشت مؤلف) :
گرنه به انصاف شوی پرده دوز
حیف بود در حق جاهل هنوز.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ناگاه درآینده بر کسی. (منتهی الارب). سریعالهجوم. (اقرب الموارد) ، درآورنده. (منتهی الارب) ، باد سخت که خانه ها را ویران کند و گیاه یز را برکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح صوفیه) آنچه بقوت وقت و حال بر قلب وارد شود بی آنکه تصنع در آن بود. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خواب دیدن یا جماع نمودن در خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احتلام. (اقرب الموارد) ، چریدن گیاه تنّوم را. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غنم. گله های گوسپند. (منتهی الارب). رجوع به غنم شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو)
روزگردک. خوردن ثمر آن با سپندان و آب، کشندۀ اقسام کرمهاست و ضماد برگ آن با سرکه، ثآلیل را قلع کند. (منتهی الارب). روزگردک که درختی است در عربستان و خوردن ثمر آن قاتل دیدان و دافع آنهاست. (ناظم الاطباء). درختی است. واحد آن تنومه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ وِ)
آفتاب گردان. آفتاب گردک. آفتاب پرست. طرنشولی. صامریوما. ایلیوطرفیون. طوماغا. شجرهالیمام. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). صامریوما. (تحفۀ حکیم مؤمن). آفتاب گردان بزرگ. (از اقرب الموارد) ، بعضی گفته اند تنوم شاهدانۀ دشتی است... (از ترجمه صیدنه). شهدانه. (بحر الجواهر). جوالیقی در المعرب ذیل شهدانج آرد: فارسی معرب و به عربی تنوم است. (ازالمعرب جوالیقی ص 206). رجوع به ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
پرخواب تر. خوابناک تر.
- امثال:
انوم من فهد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنوز
تصویر هنوز
تاکنون، تا حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموم
تصویر هموم
جمع هم، اندوه ها جمع هم اندوهها غمها. همه: همه افراد: (همه آمده اند: چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری بمذهب همه کفر طریقت است امساک. (حافظ) توضیح در دستورهای متداول همه را از مبهمات دانسته اند، تمام کل مجموع: و چون می بایست که این ملت مخلد ماند و ملک این امت بهمه آفاق و اقطار زمین برسد... و پسرامیر را زخمی زده ام وهمه شهر در معالجت آن عاجز مانده اند.: همه خویی کرده (ابوبکر) درکارش (رسول صلی الله علیه و آله) همه او گشته بهر دیدارش، هر: همهکس همه جا. توضیح تا قرن چهارم همه در تمام موارد بصورت غیر اضافه استعمال میشده. از قرن پنجم مخصوصادرشعر ظاهرا بضرورت - گاه همه را بحالت اضافه آورده اند. در قرون اخیر برای تشخیص موارد اضافه همه از غیر آن قاعده ای وضع کرده اند: الف - اصولا همه در شمول من حیث الافراد بکار رود. درین صورت کسره اضافه بحای ماند چنانکه گوییم: همه شب بیدار بودم. (یعنی از اول تاآخر شب بیدار بودم) جمشید همه روز این طرف وآن طرف دوید و فریدون را نیافت. (یعنی از صبح تاغروب) در شعر ازین قاعده - بضرورت - عدول کنند. ب - اگر همه بمعنی هر) شمول من حیث المجموع) وجمیع آحاد بکار رود - مانند خود هر - احتیاچ بکسره اضافه ندارد: همه کس ازقبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال) (غضایری) و ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار. ج - هرگاه همه در معنی شمول من حیث المجموع بکار رود و کلمه بعد از آن جمع یا اسم جمع باشد، کسره اضافه بجای ماند: همه رفقا آمدند جز جمشید همه مردم را باید در کارها شرکت داد.: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلیران دهندت باج. (حافظ) ولی در شعر - بضرورت - جایزاست بدون کسره اضافه ه آید. توضیح، گاه همه در امثال این عبارت آید: وآنچ ازپس اوست ازین پنج روز همه جشنهاست. و فک اضافه شده و اصل همه آنچ از پس اوست جشنهاست بوده و درین صورت از قبیل نمره 1 میباشد. یا به همه ابواب. از هر حیث از هر جهت: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف... همایون مالله . می آیند بهمه ابواب مستظهر... وامیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیوم
تصویر هیوم
سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوم
تصویر منوم
خوآب آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنوم
تصویر گنوم
فرانسوی کوته له زیر زمینی گور زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوم
تصویر تنوم
خوابزدگی، خوابگایی در خواب گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنوز
تصویر هنوز
((هَ))
تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هموم
تصویر هموم
((هُ))
جمع هم، اندوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
((هُ))
حمله، یورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
آفند، تازش، تک
فرهنگ واژه فارسی سره