جدول جو
جدول جو

معنی هنشک - جستجوی لغت در جدول جو

هنشک
(هَِ نِ)
دهی است از دهستان بافق شهرستان یزد. دارای 81 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و برنج و کار دستی زنان آنجا کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشک
تصویر نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نِ)
دهی از بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 99 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ)
تیر زدن اعضا به سبب دردمندی و آن را به عربی وجع خوانند. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ دِ سُ)
از قرای ناحیۀ سراوان بلوچستان. (جغرافیای سیاسی کیهان). نام محلی کنار راه خواش وداورپناه میان کهن داود و بخشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ نِ)
دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. دارای 194تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، حبوب، انار و انجیر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 304 تن سکنه، آب آن از رود گلندوک و محصول عمده اش غله، بنشن، میوه وچوب قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
خندق. کنده. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هوش. (یادداشت به خط مؤلف) :
از طرۀ تو که نافۀ مشک افتاد
هشیار زمانه بس که بی هشک افتاد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(هََ شِ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان سراوان دارای 520 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غله و خرما است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان. دارای 125 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نوک و منقار مرغان. (ناظم الاطباء).
- امثال:
مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درخت ناژ باشد. (فرهنگ اسدی). درخت ناژو را گویند. (جهانگیری). درختی است که بار نیارد. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). درخت صنوبر وکاج. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). درخت صنوبر. (انجمن آرا) (آنندراج). درخت ناز و نوژ باشد. (اوبهی). ناز. نوز. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ناژ. نشنگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). در لغت نامۀ اسدی در کلمه ناژو نوژ گوید: ناژ و نوژ و نشک هر سه یک درخت باشد و مانند سرو بوده و بارش چون ترنج باشد عیبه عیبه چون عیبه های جوشن. (یادداشت مؤلف). در صحاح الفرس: نشک درخت نار باشد و قیل دندان پیش سباع. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 188) :
آن که نشک آفرید و سرو سهی
و آن که بید آفرید و نار و بهی.
رودکی (از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس).
میر عادل زین دین، ای آفتاب از تو به رشک
ای مرا خار تو گل، خاک تو زر، نال تو نشک.
سوزنی (از جهانگیری).
و نیز رجوع به ناژ و ناژو شود، انار. (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، دندان پیش سباع. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 188). دندان فیل و یا خوک و یا مار. (ناظم الاطباء). و به معنی دندان چهارگانه که گل نیز گویند، چنان که شاعر گوید:
در دم اژدها و نشک پلنگ.
(از فرهنگ خطی).
یشک. رجوع به یشک شود
لغت نامه دهخدا
درخت ناژ کاج صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی... (رودکی. لفااق. 264)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشک
تصویر نشک
((نَ))
درخت صنوبر و کاج
فرهنگ فارسی معین
اندک، کم
فرهنگ گویش مازندرانی