آنکه پذیرفته شده باشد بحضور شاه یا امیری. رخصت حضور یافته. شرفیاب شده. قبول شده و اذن داده شده. (ناظم الاطباء). پذیرفته شدۀ حضور شاه. (دمزن) : از خواص باریافتگان صحبت شریف حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بودند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)... و از جملۀ مقربان دربار گیتی مدار و باریافتگان مجالس خاص و عام... (تذکرهالملوک چ 2 ص 25).
آنکه پذیرفته شده باشد بحضور شاه یا امیری. رخصت حضور یافته. شرفیاب شده. قبول شده و اذن داده شده. (ناظم الاطباء). پذیرفته شدۀ حضور شاه. (دِمزن) : از خواص باریافتگان صحبت شریف حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بودند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)... و از جملۀ مقربان دربار گیتی مدار و باریافتگان مجالس خاص و عام... (تذکرهالملوک چ 2 ص 25).
نعت مفعولی (در معنی فاعلی) از دریافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). عاقل. فهیم. بافهم. با ادراک: ابوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 145). مردی سخت کافی و دریافته بود. (تاریخ بیهقی ص 395). سلطان مسعود... داهی تر و بزرگتر و دریافته تر از آن بود که تا خواجه احمد حسن برجای بود وزارت به کسی دیگر دهد. (تاریخ بیهقی ص 149). از وی (حاجب غازی) صورتها می بنگاشتند و امیر (مسعود) البته نمی شنود و بر وی چنین چیزها پوشیده نشدی و از وی دریافته تر... پادشاه کسی ندیده است. (تاریخ بیهقی ص 138)، نعت مفعولی (در معنی مفعولی). مدرک. معلوم. مفهوم. (دهار). محسوس. به حس دریافته. (دهار)
نعت مفعولی (در معنی فاعلی) از دریافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). عاقل. فهیم. بافهم. با ادراک: ابوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 145). مردی سخت کافی و دریافته بود. (تاریخ بیهقی ص 395). سلطان مسعود... داهی تر و بزرگتر و دریافته تر از آن بود که تا خواجه احمد حسن برجای بود وزارت به کسی دیگر دهد. (تاریخ بیهقی ص 149). از وی (حاجب غازی) صورتها می بنگاشتند و امیر (مسعود) البته نمی شنود و بر وی چنین چیزها پوشیده نشدی و از وی دریافته تر... پادشاه کسی ندیده است. (تاریخ بیهقی ص 138)، نعت مفعولی (در معنی مفعولی). مدرک. معلوم. مفهوم. (دهار). محسوس. به حس دریافته. (دهار)
نیافته. به دست نیاورده. تحصیل نکرده: به دست آوریده خردمند سنگ به نایافته درّ ندهد ز چنگ. اسدی. آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته. (تاریخ بیهقی ص 104). هر در که در اونیاز بینی نایافته به چو باز بینی. نظامی. - نایافته بخش، بی نصیب. بی بهره: ذات نایافته از هستی بخش کی تواندکه شود هستی بخش ؟ ، معدوم. نایاب. غیرموجود: فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوسنامه). نایافته در زبانش افکند در سرزنش جهانش افکند. نظامی. موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش. (خواجه رشیدالدین وزیر غازان). - امثال: سنگ به از گوهر نایافته، نظیر:نخودچی به از هیچی
نیافته. به دست نیاورده. تحصیل نکرده: به دست آوریده خردمند سنگ به نایافته درّ ندهد ز چنگ. اسدی. آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته. (تاریخ بیهقی ص 104). هر در که در اونیاز بینی نایافته به چو باز بینی. نظامی. - نایافته بخش، بی نصیب. بی بهره: ذات نایافته از هستی بخش کی تواندکه شود هستی بخش ؟ ، معدوم. نایاب. غیرموجود: فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوسنامه). نایافته در زبانش افکند در سرزنش جهانش افکند. نظامی. موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش. (خواجه رشیدالدین وزیر غازان). - امثال: سنگ بِه ْ از گوهر نایافته، نظیر:نخودچی بِه ْ از هیچی