جدول جو
جدول جو

معنی هنرسوار - جستجوی لغت در جدول جو

هنرسوار
(هَُ نَ سَ)
آنکه گویی هنر را چون مرکبی رام کرده و بر آن سوار است. هنرمند:
هنرسواری دلیر که روی میدان از او
چو کاغذ از کلک او ز نعل گیرد نشان.
مسعودسعد.
مرد هنرسوار که یک باره از هنر
اندر جهان نماند که او زیر ران نداشت.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنرسرا
تصویر هنرسرا
آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی و امثال آن ها تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوار
تصویر نسوار
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، ناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرور
تصویر هنرور
باهنر، هنرمند، دارای هنر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسوار
تصویر شیرسوار
آنکه بر شیر سوار می شود
شیرسوار فلک: کنایه از خورشید. در قدیم می پنداشتند که خورشید بر پشت شیری سوار است و در آسمان سیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
(نِسْ)
چیزی چون پان هندیان، در خراسان معمول است، از میخک و زرنیخ و امثال آن. (یادداشت مؤلف). آن را چون آدامس و آب نبات در دهان نهند
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَرْ وَ)
مرکّب از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی، دارای هنر. هنرمند. باهنر:
غماز را به حضرت سلطان که راه داد
هم صحبت تو همچو تو باید هنروری.
سعدی.
هنرور چنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند.
سعدی.
هنرور که بختش نباشد بکام
به جایی رود کش ندانند نام.
سعدی.
رجوع به هنروری شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نْ)
هموار. (آنندراج). با اینکه آنندراج شاهدی برای این صورت آورده است، گمان میرود که تغییر حرف میم به نون خطای کاتبان است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سَ)
آنکه تازه شروع به سواری کرده باشد. (آنندراج) :
همی نوسواریش پنداشتند
چو خود از سر شاه برداشتند.
فردوسی.
دیگری دارد عنانت همچو طفل نوسوار
گرچه در ظاهر عنان اختیارت داده اند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ سَ)
مدرسه ای که در آن انواع هنر را به شاگردان آموزند.
- هنرسرای عالی، مدرسه عالی که در آن انواع هنرآموزند
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
آنکه بر خر سوار است. حمّار. (یادداشت بخط مؤلف) :
به اره مر خر دجال را میان ببرم
که خر سوار بیندازد از نهیب عصا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ رِ)
جای آموختن هنر. مدرسه متوسطه که در آن به دانش آموزان کارهای هنری می آموزند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دستور و موبد و هیربد را گویند و اینان در آئین پارسیان به محافظت شوارع شریعت و حراست حدود دانش و حکمت می پردازند. (از آنندراج). در انجمن آرا هورستان ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب، به اعتبار اینکه برج اسد خانه اوست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ سَ)
که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء) : رکوب و راکب، شترسوار. (منتهی الارب). که شتر مرکب دارد:
ناگه سیهی شترسواری
بگذشت بر او چو تند ماری.
نظامی.
شترسواری گفتش ای درویش کجا میروی. (گلستان سعدی). رکب و رکبه، شترسواران. (منتهی الارب). و رجوع به اشترسوار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ سَ)
کسی که حرکات و سکنات او بغایت شیرین و خوش آینده بود. (آنندراج) ، سواری که سواری وی مطبوع نماید. (فرهنگ فارسی معین). که در سواری شیرین کاری کند. و رجوع به شکرسماع شود
لغت نامه دهخدا
ماده ایست مرکب ازبرگ خشک تملول نرم کوبیده وکمی آهک وآنرامیان لب و دندان ریزندومکندوآن درهندوپاکستان رواج داردناس
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای هنری است هنرمند: هنرور چو بختش نباشد بکام بجایی رود کش ندانند نام. (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنر دار
تصویر هنر دار
هنرمند
فرهنگ لغت هوشیار
مدرسه متوسطه ای که درآن انواع هنر (زیبا و غیر آن) را به هنرجویان آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوار
تصویر نسوار
((نِ))
ناس، برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط کرده در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، ناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
((هُ نَ رِ))
آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرور
تصویر هنرور
آرتیست
فرهنگ واژه فارسی سره
هنرپرداز، هنرمند، هنرورز
متضاد: بی هنر
فرهنگ واژه مترادف متضاد