جدول جو
جدول جو

معنی هنرآموز - جستجوی لغت در جدول جو

هنرآموز
شاگرد هنرستان، کسی که هنری را فرامی گیرد
تصویری از هنرآموز
تصویر هنرآموز
فرهنگ فارسی عمید
هنرآموز
(فُ)
کسی که هنری چون نقاشی، مجسمه سازی، و دیگر کارهای ظریف را به دیگران یاد می دهد یا آنکه خود هنر آموزد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
کودکی که تازه به دبستان رفته، کسی که تازه به فراگرفتن هنری مشغول شده، شاگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندآموز
تصویر پندآموز
آموزندۀ پند، اندرزگوی، ناصح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآموز
تصویر کارآموز
کسی که در حال یاد گرفتن کاری است، دانشجویی که برای کسب مهارت و تجربه در رشتۀ تحصیلی خود در جایی کار می کند، کسی که به دیگری چیزی می آموزد، تعلیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
علمی که کسی در زمان پیری بیاموزد، (آنندراج)،
که از پیر آموخته باشد، که پیر تعلیم دهد:
در مکافات آن جهان افروز
خواند بر شه فسون پیرآموز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ اَ)
مبتدی. تازه کار. نوآموخته. نافرهخته. که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است. نوچه:
ای دل من زو به هرحدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی.
یار مویت سپید دید و گریخت
که به دزدی دل نوآموزاست.
خاقانی.
صراحی نوآموز درسجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
خاقانی.
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهر داری برزبان.
خاقانی.
به وردی کز نوآموزی برآید
به آهی کز سر سوزی برآید.
نظامی.
بسپار مرا به عهدش امروز
کو نوقلم است و من نوآموز.
نظامی.
این طبیبان نوآموزند خود
که بدین آیاتشان حاجت بود.
مولوی.
، تلمیذ. شاگرد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود:
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
سعدی.
نوآموز را مدح و تحسین و زه
ز تهدید و توبیخ استاد به.
سعدی.
، در تداول، شاگرد دبستان، باز جوانی که تازه شکار آموخته باشد، کسی که مایل و راغب به چیزهای تازه باشد. آنکه چیزهای تازه آموخته باشد. کسی که برای تکمیل تحصیل حاضر شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که مشغول آموختن کار است، این کلمه بجای ’استاژیر’ پذیرفته شده، (فرهنگستان)، دانشمند و هوشیار و زیرک و بافراست، و حاذق و مجرب و تجربه کرده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
آموختن کار هنری. یاد گرفتن هنر:
چون هنرمند شدبه گفت و شنید
هنرآموزی سلاح گزید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
آموزندۀ پند. ناصح. واعظ. اندرزگوی، موجب عبرت. عبرت افزا. موجب انتباه:
بوسه خواهم داد ویحک بند پندآموز را (؟)
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام شهری است مشهور. (برهان). تلفظ قدیم نام جزیره هرمز. (از حاشیۀ برهان چ معین). بر نیم فرسنگ دریای اعظم است. جایی سخت گرم است و بارگه کرمان است. (حدود العالم). رجوع به هرمز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنر آموزی
تصویر هنر آموزی
عمل و شغل هنر آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنر آموز
تصویر هنر آموز
کسی که هنری را تعلیم میگیرد، شاگرد هندوستان هنرجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
تازه کار، مبتدی، نوآموخته کودکی که تاره بدبستان رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآموز
تصویر کارآموز
کسی که مشغول آموختن کاری است، دانشمند، مطلع، حاذق، مجرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
((نُ))
کودک تازه به دبستان رفته، کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوآموز
تصویر نوآموز
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
اندرزگو، ناصح، نصیحت گو، واعظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه کار، شاگرد، کارورز، مبتدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مبتدی، نوچه، نوزخمه، دانش آموز، شاگرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر خواب ببینید به عنوان کارآموز در جایی استخدام شده اید، نشانه آن است که می کوشید میان دوستان و رقبای خود به مقام و منزلتی دست یابید. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب