- هنجار
- قاعده، رسم
معنی هنجار - جستجوی لغت در جدول جو
- هنجار
- راه و روش، طرز و قاعده، راه، طریق، جاده،
برای مثال ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرز و بوم ، کنایه از راه راست(نظامی5 - ۸۹۸)
- هنجار
- راه و روش وطریق و طرز و قاعده و قانون، راه راست
- هنجار ((هَ))
- روش، طریق، قاعده، قانون
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Normatively
normativamente
normativamente
normatywnie
нормативно
нормативно
normatief
normativ
normativement
in modo normativo
मानक रूप से
নীতিগতভাবে
normatif bir şekilde
kwa njia ya kawaida
באופן נורמטיבי
secara normatif
อย่างเป็นมาตรฐาน
بشكلٍ معياريٍّ
معیاری طور پر
عادی، طبیعی، نرمال، معمولی
پارسی تازی گشته زنگار زنگ فلزات آیینه و جز آن اکسید مس، نامی است که به انواع مختلف استات مس به سبب رنگ سبز آنها داده اند. یا زنگار معدنی زاج سبز
پارسی تازی گشته شنگار از گیاهان
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود
زنگار، ماده ای سمّی به رنگ سبز که از عمل اسید استیک در سطح مس به وجود می آید، اکسید مس، زنگ آهن، ژنگار، اکسید دو کوئیور
شنگار، گیاهی خاردار با برگ هایش سیاه یا قرمز تیره و ریشۀ سبز، خالوما
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه