جدول جو
جدول جو

معنی هنبص - جستجوی لغت در جدول جو

هنبص
(هِمْ بِ)
مرد سست حقیر هیچکاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هنبص
(هُمْ بُ)
کلان شکم. (منتهی الارب). رجوع به هنبض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هِمْ بِ)
خر کره، بچه کفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رجوع به هبص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ سَءْ نَ)
شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) :
فرّ و اعطانی رشاء ملصا
کذنب الذئب یعدی الهبصا.
(از تاج العروس).
، شتافتن. (منتهی الارب). شتاب کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب رفتن. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، آزمند شکار. (منتهی الارب). آزمند شدن بر شکار. (ناظم الاطباء). آزمند شدن سگ بر شکار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، برجهیدن. برجستن. (معجم متن اللغه) ، آزمند برخوردن چیزی شدن و بسی بی قراری نمودن بر آن. (منتهی الارب). به حرص خوردن چیزی و بیقراری کردن بر آن. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بشدت خندیدن. مبالغه در خنده کردن. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
اضطراب. قلق. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ)
شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با نشاط. (معجم متن اللغه) ، حریص بخوردن چیزی و بیقرار بر آن. (اقرب الموارد) ، شتابنده. به شتاب رونده. (اقرب الموارد). شتاب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، آزمند شکار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ نْ نَ)
کفتار ماده. (منتهی الارب) ، گاو نر، اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوست هیچکاره یا کرانۀ آن. (منتهی الارب). جرم پوست یا کرانه های آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هِمْ بَ / بِ)
کفتار ماده. (منتهی الارب). رجوع به هنبره شود
لغت نامه دهخدا
(هُمْ بُ)
کلان شکم. (از منتهی الارب). و ابن عباد آن را در هنبص با صاد مهمله آورده است. (اقرب الموارد). رجوع به هنبص شود
لغت نامه دهخدا
(هُمْ بُ)
روبندی است دختران را شبیه مقنعه که مقدم آن را میدوزند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هُمْ بُ)
سختی گرسنگی. (منتهی الارب). و در لسان العرب آمده است که به صورت وصف نیز به کار رود. گویند: جوع ٌ هنبغ و هنباغ و هنبوغ، أی شدید، خاکی که به کمتر بادی به هوا خیزد، شیربیشه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زن ضعیف حمله. (از اقرب الموارد). زن سست گیر. (منتهی الارب) ، زن گول. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زن تبهکار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هُمْ بَ / بِ)
در تداول شکم را گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نْ نَ با / هََ نَ با)
زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هِمْ بی ی)
منسوب به هنب که بطنی است از ربیعه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ بِ)
مکر و حیله. (ناظم الاطباء).
- ابوالحنبص، روباه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
گولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبص
تصویر نبص
تره تازه، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبص
تصویر حنبص
روباه از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار