جدول جو
جدول جو

معنی هنباز - جستجوی لغت در جدول جو

هنباز
همباز، شریک، حریف، همتا
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
فرهنگ فارسی عمید
هنباز
(هَمْ)
انباز. شریک، نظیر. (برهان). رجوع به انباز و همباز شود
لغت نامه دهخدا
هنباز
شریک: ... وآخر البتگین بخاری و خمار تاش شرابی... را. . بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان، رفیق، همتامثل، دو یا چند تن که کاری را انجام دهند همکار: گفته اند که دیگ به هنبازان بسیار بجوش نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
هنباز
((هَ))
انباز، شریک
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
فرهنگ فارسی معین
هنباز
شرکت کننده
تصویری از هنباز
تصویر هنباز
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انباز
تصویر انباز
همکار، شریک، همتا، همراه، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همباز
تصویر همباز
شریک، حریف، همتا
فرهنگ فارسی عمید
(هَمْ)
انبان. پوستی باشد که درست از گوسفند برآورده باشند و دباغت کنند و چیزها در آن نهند، زنبیل درویشان را نیز گفته اند که سفرۀ گرد چرمین باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
اندازه. (منتهی الارب). معرب اندازۀ فارسی است. رجوع به هندسه شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان و نجبای ایران در زمان بهرام چوبین. (ولف) :
جهاندیده سنباز بر پای جست
میان بسته و تیغ هندی بدست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم باز. شریک. همتا. انباز. حریف. نظیر. مانند. همانند. (یادداشت مؤلف) :
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همباز گشت.
فردوسی.
ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو.
فردوسی.
چو کسری بیامد بر تخت خویش
گرازان و همباز با بخت خویش.
فردوسی.
بنده را بواحمد خلیل گویند پدر بومطیع که همباز ملک است. (تاریخ بیهقی). ای امیرالمؤمنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و همباز ندارد. (تاریخ بیهقی).
بلندیش با چرخ همباز بود
سطبریش بیش از چهل باز بود.
اسدی.
ابوالحسن و ابونصر هر دو همباز بودنددر قضاء پارس. (ابن بلخی). وزیر مانند همباز ملک است و در پادشاهی و مال و مملکت او متصرف. (ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(غُمْ)
نوعی لباس کلفت که گردن را میپوشاند یا پورپوان (لباس مردانه از قرن سیزدهم تا قرن هفدهم میلادی که از گردن تا زانو بود). غنباز از کلمه اسپانیایی گامباکس گرفته شده است که بنوعی لباس اطلاق میشود. ج، غنابز. در مشرق زمین، غنباز یا غنباز که گاهی قنباز نیز نویسند به قبایی کمابیش دراز شبیه رب د شامبر گویند. ج، غنبازات، غنابیز. (دزی ج 2 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(هَمْ / هَُ نْ نَ)
زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هنبی شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لقبها. (آنندراج). رجوع به نبز شود، زن را با تازیانه زدن: انبق بالمراءه، زد او را بتازیانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شریک. (برهان قاطع) (آنندراج) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). شقیص. (منتهی الارب، ذیل ش ق ص). مشارک. سهیم. قسیم:
گشاده بر ایشان بود راز من
بهر کار باشند انباز من.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67).
خداوند بی یار و انباز و جفت
ازو نیست پیدا و پنهان نهفت.
فردوسی.
یکی نیست جز داور کردگار
که او را نه انباز و نه جفت و یار.
فردوسی.
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آزو نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
فردوسی.
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند تراانبازم.
ابوالعباس.
همه کار شاید بانباز و دوست
مگر کار شاهی که تنها نکوست.
اسدی.
دل شاه ایمن بر آنکس نکوست
که در هر بد و نیک انباز اوست.
اسدی.
مقرم بقرآن و پیغمبرت
نه انباز گفتم ترا نه نظیر.
ناصرخسرو.
با هرچه آدمیست همی گویی
در هر غمی کش افتد انبازم.
مسعودسعد.
تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند.
خاقانی.
تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
کمال الدین اسماعیل.
همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود
که در خیال درآرد کسی ترا انباز.
مولوی.
آن دو انبازان گازر را ببین
هست در ظاهر خلافی زآن و زین.
مولوی.
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است.
سعدی.
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند حریفان حسود انبازم.
سعدی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد شنیدی که ترسا چه گفت.
(بوستان).
انباز آوردن بخدای عز و جل، اشراک. (تاج المصادر بیهقی).
- انبازآرنده، مشرک. (دهار).
- بی انباز، بدون شریک:
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز
بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست.
سعدی.
و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.
لغت نامه دهخدا
(هِمْ)
گرسنگی سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنداز
تصویر هنداز
پارسی تازی گشته اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنبار
تصویر هنبار
انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنبان
تصویر هنبان
انبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همباز
تصویر همباز
همانند، همتا، حریف، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
شراکت: فردارهای ستارگان بمدت هنبازی، رفاقت، همتابودن نظیر بودن، همکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک، دوست، مانند، همتا، محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همباز
تصویر همباز
((هَ))
شریک، انباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباز
تصویر انباز
شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هنبازی
تصویر هنبازی
شرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
حصه دار، سهیم، شریک المال، شریک، هم بخش، مانند، مثل، همتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انباز، حصه دار، سهیم، شریک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امباز
فرهنگ گویش مازندرانی
شریک، انباز، سهیم، هم سامان زمین زراعتی، کشاورز نصفی
فرهنگ گویش مازندرانی