جدول جو
جدول جو

معنی هنانه - جستجوی لغت در جدول جو

هنانه
(هَُ نَ)
پیه درون چشم که زیر مقله باشد، باقی ماندۀ مغز و پیه شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هنانه
موینده زاری کننده: زن
تصویری از هنانه
تصویر هنانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنانه
تصویر حنانه
(دخترانه)
بسیار ناله کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ونانه
تصویر ونانه
نان گرده، نان تفتان، نان کلفت، برای مثال بر خوان وی اندر میان خانه / هم نان تنک بود و هم ونانه (دقیقی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
جعبۀ چوبی یا چرمی که تیرها را در آن می گذاشتند، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنانه
تصویر زنانه
زن مانند مانند زنان، درخور و مناسب زنان مثلاً لباس زنانه، مربوط به زنان مثلاً بحث های زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
کهنه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
نوعی نان سفید روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهنانه
تصویر پهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد، برای مثال اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند / که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ نَ / نِ)
کلیچۀ سفید و نان قرص را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کلیچۀ نان سپید باشد یعنی نان به... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نان میده که به روغن پزند و آن را کلیچه خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). کلیچۀ سفید و نان قرص. (ناظم الاطباء). کلیچۀ سفید. نان سفید. (فرهنگ فارسی معین) :
چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و بهنانه.
حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497).
همچنین در پی یاران می باش
یار یارا زن و بهنانه محوز ؟
خاقانی (از یادداشت مرحوم دهخدا).
هست بر خوان سائلان درش
قلیۀ خوب و آش و بهنانه.
شمس فخری، زن شریف آزاد، زن گران کابین. بهیره مهیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). زن نیکو گران کاوین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
میمون که بوزینه باشد. (برهان). بوزینه. (غیاث). جانوری معروف و آنرا کپی نیز گویند و بتازیش قرد خوانند وابوزنه کنیت او است. (شرفنامه). نوعی از میمون. (آنندراج) (انجمن آرا). بوزینه و میمون. (ناظم الاطباء). و این لغت با بای فارسی اصح است... (آنندراج). پهنانه. بوزینه. میمون. (فرهنگ فارسی معین) :
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار بهنانه.
کسائی.
چنبک زند چو بوزنه خنبک زند چو خرس
آن بوزنینه ریشک بهنانه منظرک.
خاقانی (از آنندراج).
دشمنت گرچه آدمی شکل است
هست کمتر بسی ز بهنانه.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
زن خوش بوی و خوش نفس. یا زن نرم گفتار خوش کردار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خوش بوی. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ)
بوزینه. بوزنینه. بوزنه. کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطۀ آنکه رویش پهن است. (انجمن آرا). بهنانه. (برهان) :
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چینست چون رخسارپهنانه.
کسائی.
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس
این بوزغاله ریشک پهنانه منظرک.
خاقانی.
، کلیچۀ روغنی. (برهان). نان میده بود که با روغن بپزند و آن را کلیچه خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
زنی که در وی اندکی سستی و فتور باشد وقت برخاستن و رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
کلیچه و نان سفید. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). اما در همه فرهنگها بهنانه و پهنانه را به این معنی آورده اند. (یادداشت مؤلف) :
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و نهنانه.
بوشکور (حفان)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
بوزینه. میمون. (آنندراج) (برهان). بوزنه. (اوبهی). بهنانه. پهنانه:
اگرابروش چین گیرد سزد چون روی من بیند
که رخسارم پر از چین گشت چون رخسار مهنانه.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظنانه
تصویر ظنانه
چفته بوسین (تهمت) بد گمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنانه
تصویر طنانه
مرغ مگسخوار، کبت رنگین (کبت زنبورعسل) (صت) مونث طنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنانه
تصویر قنانه
بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکش کهنه کهن مقابل نو تازه: بروزگار تو نو شد ز سر جهان کهن کنانه گر شود آن هم بروزگار تو باد، (کمال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونانه
تصویر ونانه
نان گرده نان کلفت: (بر خوان وی اندر میان خانه هم نان تنک بود و هم ونانه) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنانه
تصویر شنانه
آبچکه
فرهنگ لغت هوشیار
کمان، کمان بانگ آرنده، نالنده نالان بسیار ناله کننده نوحه کننده ستون حنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنانه
تصویر ذنانه
نیاز، اندک، مانده، مانده وام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنانه
تصویر بنانه
بند اندام (مفصل) مرغزار یک سر انگشت، یک انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
بوزینه کپیمیمون (بواسطه آنکه رویش پهن است) : خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. (خاقانی)، کلیچه روغنینان میده که با روغن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
زن سبک روح خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجانه
تصویر هجانه
بزرگواری، گرانمایگی، سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
((مَ نِ))
بوزینه، میمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهنانه
تصویر پهنانه
((پَ نِ))
بوزینه، میمون، کلوچه روغنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
((بَ نَ یا نِ))
زن خوشروی و نرم گفتار، زن خوشبوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
((بَ نَ))
بوزینه، میمون. پهنانه هم گویند
فرهنگ فارسی معین