جدول جو
جدول جو

معنی هنادسه - جستجوی لغت در جدول جو

هنادسه
(هََ دِ سَ)
جمع واژۀ هندوس. (منتهی الارب). به معنی دانای امور. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به هندوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منافسه
تصویر منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندسه
تصویر هندسه
علمی که دربارۀ اشکال و ابعاد و اندازه گیری بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از سوفسطائیان که منکر حقیقت اشیا بوده و بسیاری از حقایق را اوهام و خیالات باطل می دانسته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
(عَسْ وَ)
به کازه در نشستن صیاد و به کازه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ سَ)
جمع واژۀ هرمس و هرمسی. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هرمسی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
یکدیگر را سنگ انداختن. (منتهی الارب). به یکدیگر سنگ انداختن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
فرقه ای هستند از سوفسطائیان که حقایق اشیاء را منکر باشند و آنها را اوهام و خیالات باطل، چون نقش بر آب پندارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قسمی از استعاره است، و آن وقتی است که اجتماع مستعار و مستعارمنه در چیزی امکان پذیر نباشد، مانند میتاً ضالاً، در این آیۀ ’اء و من کان میتاً فأحییناه’ (قرآن 122/6) که منظور از ’میت’ ضال و شخص گمراه است که این دو با هم جمعپذیر نباشند. ضد استعارۀ عنادیه، استعارۀ وفاقیه است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، تحت عنوان ’استعاره’ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قضیۀ عنادیه، (اصطلاح منطق) عنادیه نوعی از قضیۀ شرطیۀ منفصله است. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ قَ)
جمع واژۀ زندیق. (منتهی الارب) (دهار). زنادیق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ضحی الاسلام و البیان و التبیین، الوزراء، الکتاب، الجماهر بیرونی، عقد الفرید ج 7، تاریخ سیستان، تاریخ ادبیات ادواردبرون ج 3، سبک شناسی ج 2، خاندان نوبختی اقبال و زندیق در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بِ سَ)
زشت. مؤنث خنابس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بندار. آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر یکدیگر نیزه زدن. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اطاعت با کسی رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ طَ)
عیب کردن و گویند: بینهامنافسه و مناقسه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ کَ)
ج هندکی. (منتهی الارب). رجوع به هنادک و هندکی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ/ سِ)
آه. باد سرد کشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / هَِ دِسَ / سِ)
و در عربی به فتح اول به معنی اندازه و شکل باشد. (برهان). از اصول علوم ریاضی است و علمی است که در آن از احوال مقدارها و اندازه ها بحث شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دانستن اندازه ها است و چندی یک از دیگر و خاصیت صورتها و شکلها که اندر جسم موجود است. (التفهیم ابوریحان بیرونی ص 3). هندسه آن رشته از ریاضیات است که مطالعه در فضا و اشکال و اجسام قابل تصور در این فضا می نماید:
ستاره شمر نیست از ما کسی
که از هندسه بهره دارد بسی.
فردوسی.
در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. (تاریخ بیهقی). و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه به دانش و هندسۀ خویش ساخت. (تاریخ بیهقی).
به علم هندسه سر برکشیده
به سند و هند و اطراف خراسان.
ناصرخسرو.
جمشید ملک هیأت، خورشید فلک هیبت
یک هندسۀ رایش معمار همه عالم.
خاقانی.
گر به زمین افتدی هندسۀ رای تو
قوس قزح سازدی طاق پل رود زم.
خاقانی.
ترکیب ها:
- هندسه باز. هندسۀ تحلیلی. هندسۀ ترسیمی. هندسۀ دیفرانسیل. هندسۀ رقومی. هندسۀ سینماتیک. هندسۀ غیراقلیدسی. هندسۀ فضایی. هندسۀ مسطحه. هندسۀ مقدماتی. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنادره
تصویر جنادره
جمع جندار، پارسی تازی گشته جاندارها نگهبانان جمع جندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنادفه
تصویر جنادفه
فربه و قوی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
از اصول علوم ریاضی است و علمی است که در آن از احوال مقدارها و اندازه ها بحث شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنادره
تصویر بنادره
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
جمع زندیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندازه
تصویر هندازه
پارسی تازی گشته اندازه اندازه کن گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرامسه
تصویر هرامسه
جمع هرمس
فرهنگ لغت هوشیار
منادات در فارسی: خواندن، آواز دادن، هم نشینی در انجمن، به هم نازیدن، راز باز گفتن، دیدن دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
منادمت در فارسی: همنشینی هم پیالگی همنشینی کردن، با هم باده گساری کردن، همنشینی، باده گساری با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنادله
تصویر صنادله
جمع صندلانی، دارو سازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندسه
تصویر هندسه
((هِ دِ س))
معرب اندازه. علمی که درباره اشکال، ابعاد و اندازه گیری ها بحث می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هناسه
تصویر هناسه
((هَ سَ یا س))
نفس نفس زدن، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هندسه
تصویر هندسه
دیوان
فرهنگ واژه فارسی سره