جدول جو
جدول جو

معنی همیع - جستجوی لغت در جدول جو

همیع
(هَِ مْ یَ)
همیغ. رجوع به همیغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمیع
تصویر سمیع
(پسرانه)
شنوا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمیع
تصویر سمیع
مفرد واژۀ سمعاء، سامع، شنونده، شنوا، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمیع
تصویر جمیع
همه، همگی، همه، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همین
تصویر همین
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
راه فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
همخوابه. (منتهی الارب) (آنندراج). همخوابه و ضجیع. (ناظم الاطباء). همخوابه و گویند: بات السیف کمیعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شنواننده. شنونده. (آنندراج) (منتهی الارب). شنوا. (دهار) (مهذب الاسماء) : اذن سمیع، گوش شنوا. (منتهی الارب) (آنندراج) :
دوم گوشت شنودن که به روی چشم خود دیدن
سمیع و نیک و بد کیشی اگر حیلت اگردستان.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 361).
، صفتی از صفات باریتعالی و معنی آن دانندۀ هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) :
ور همچو ماخدای نه جسم است و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.
ناصرخسرو.
، شیر که از دور حس مردم و جز آن شنود. (آنن__دراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ)
ابن قیس. صحابی است (منتهی الارب).. واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. مضی هجیع من اللیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجل هنیع، مرد کج قامت، مرد پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتاب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) ، مرد دلیر که چون عزیمت کاری کند برنگردد از آن، نیکو و استواررای بسیار اقدام کننده بر امور. ج، زمعاء. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ یَ)
راه روشن. ج، مهایع. (منتهی الارب، مادۀ ه ی ع). طریق مهیع، راه گشاد و فراخ
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به لغت زندو پازند به معنی تابستان باشد و به جای زا، نون هم به نظر آمده است که همین باشد بر وزن زمین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیرزن میرنده، ظبی همیر، آهوی خوش اندام. (اقرب الموارد). ظبیه همیر، آهوی مادۀ نیکواندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهوی مادۀ جوانۀباریک شکم، آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دویدن اشک. (تاج المصادر بیهقی). اشک ریختن چشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سر کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تندی که بالای مهرۀ پشت است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَلْ لَ)
مرد سخت نیک تیزرو که گام سخت زند جهت چستی، مرد سخت گریز خبیث، مرد بی وفا که بر یک جهتی برادری نپاید، شتر تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَطْ طُ)
روان شدن و گداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسیل: الفضه تتمیع فی البوطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همیر
تصویر همیر
مردنی: پیرزن، خوشخرام: آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیغ
تصویر همیغ
مرگ زود رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیم
تصویر همیم
خلش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همین
تصویر همین
تنها این، خود این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیع
تصویر هجیع
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیع
تصویر کمیع
همخوابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیع
تصویر سمیع
شنواننده و شنونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیع
تصویر تمیع
روان شدن و گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیع
تصویر جمیع
گرد آمده و یکجا شده، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیع
تصویر زمیع
شتابزده، با پشتکار، کوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیع
تصویر دمیع
اشکریز: گرفتار بیماری اشکریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همین
تصویر همین
((هَ))
خود این، هم این، عین این، این
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمیع
تصویر جمیع
((جَ))
همگی، همگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمیع
تصویر سمیع
((سَ))
شنوا، جمع سمعاء. (از اسماء خداوند)
فرهنگ فارسی معین