جدول جو
جدول جو

معنی هموله - جستجوی لغت در جدول جو

هموله
(هَُ لَ)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حموله
تصویر حموله
حیوان بارکش، چهارپایی برای حمل بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هروله
تصویر هروله
تند راه رفتن، نوعی حرکت بین راه رفتن و دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موله
تصویر موله
شیفته شده، شیدا
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ مْ مَ)
شهری است در نزدیکی وادی جمهور که در حوالی آن استخوان را دفن میکردند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
قریه ای است به چهارفرسنگی میان جنوب و مغرب منامه. (فارسنامۀ ناصری). در بحرین است
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ لَ)
روان گردیدن اشک چشم کسی، پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
واحد مول. یک عنکبوت. (ناظم الاطباء). تننده. ج، مول. (منتهی الارب، مادۀ م ول)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تارتنه. عنکبوت. کارتنه. تننده. ج، مول. (منتهی الارب). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لَهْ)
شیفته و عاشق و دیوانه. (غیاث) (آنندراج). واله. شیدا و مجنون:
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از صحبت او سخت موله.
منوچهری.
هرجا که مولهی چوفرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی.
، مجازاً نوعی از انواع درخت بید که آن را بید مجنون نیز نامند. (آنندراج) (غیاث).
- بید موله، بید مجنون. بید معلق. بید ناز. بید نگون. (یادداشت مؤلف).
، بچۀ جداکرده از مادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، موله . آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت. (از اقرب الموارد). ورجوع به موله شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ / لِ)
حوله. دستار. دستمال. از ترکی خاولی (از: خاو + لی). پارچۀ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیر شدن. (منتهی الارب). همامه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رفتاری میان دویدن و رفتن و دویدن بعد عنق و شتاب رفتن. (منتهی الارب). نوعی از رفتار که پویه نیز گویند. (ناظم الاطباء). شتاب کردن در رفتن کمتر از خبب یا بین عدو و مشی. (اقرب الموارد) :
کرده پندازی گرد تله ای هروله ای
تا درافتاده به حلقش در مشکین تله ای.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 189).
گفت: نی. گفتمش: بوقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
خرقۀ پاره که از دامن پیراهن کهنه شکافته گردد. (منتهی الارب). التی تتشقق من اسافل القمیص کالرعبوله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
ابن هبوله، ابن الهبوله، پادشاهی از پادشاهان عرب که قبل از غسان بوده است. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کهنه شدن جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به سمول شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
شهر کوچکی است در بالای صعید مصر در مغرب نیل که در آن نخلستانها و سبزه زارهاست. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
پلیدزبانی، بیباکی. (منتهی الارب). اسم است مصدر را
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تیره ای از طایفۀ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حموله
تصویر حموله
ستور بار کش
فرهنگ لغت هوشیار
شیفته شیفته ساز شیقتار شیفته کرده شده واله گردیده توضیح منوچهری در بیت ذیل: (بد خو شود از عشرت او سخت نکو خو عاقل شود از عادت او سخت موله) (منوچهری. د. چا. 89: 2) بکسر لام آورده ولی باید دانست قدما درین باب گاه تسامح کرده اند چنانکه منوچهری در همین قصیده} المنه لله {و} سبزه {و} فره {را قافیه قرار داده است. شیفته کننده واله سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروله
تصویر هروله
تند راه رفتن، لی لی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طموله
تصویر طموله
پلید زبانی، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموله
تصویر سموله
کهن گشتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موله
تصویر موله
((مُ وَ لَّ))
دل داده، شیفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هروله
تصویر هروله
((هَ وَ لِ))
پویه، نوعی از حرکت بین راه رفتن و دویدن
فرهنگ فارسی معین
خرمنکوبی با اسب، عجله، زود
فرهنگ گویش مازندرانی