جدول جو
جدول جو

معنی همواز - جستجوی لغت در جدول جو

همواز
شریک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همباز
تصویر همباز
شریک، حریف، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماواز
تصویر هماواز
هماهنگ، موافق، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هموار
تصویر هموار
صاف، مسطح، کنایه از موافق، مناسب، برابر، یکسان
هموار رفتن: نرم و آهسته رفتن
هموار کردن: مسطح کردن، تحمل کردن، برای مثال این درد نه دردی ست که بیرون رود از دل / این داغ نه داغی ست که هموار توان کرد (صائب - لغت نامه - هموار کردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار، دو تن که اسرار خود را به یکدیگر بگویند و چیزی از هم پنهان نکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همساز
تصویر همساز
هم آهنگ، همدل، موافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماز
تصویر هماز
عیب کننده، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
هم راز. محرم اسرار. شخصی که از او هیچ چیز پنهان نکنند. (برهان). دو تن که رازهای خود را به یکدیگر میگویند:
مر این هر دو با رستم نامدار
شب و روز بودند همراز و یار.
فردوسی.
سرافیل همرازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمان پرست.
اسدی.
ز شست خدنگ افکنان خاست جوش
کمان گوشه ها گشت همراز چوش.
اسدی.
بر بستر خاک بی ندیم و همراز و خود خداوند کشور و امیر لشکر بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
تا کی دم اهل، اهل دم کو
همراز کجا و همدمم کو؟
نظامی.
به روزش آهوان دمساز بودند
گوزنانش به شب همرازبودند.
نظامی.
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان.
نظامی.
رفیقان همراز را کن وداع
عزیزان همدرد را کن درود.
عطار.
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من.
مولوی.
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود.
مولوی.
گاهی سموم قهر تو همدست با خزان
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
آری به هر کجا که روم خرقهالادب
باشد مرا ملازم و همراز و یار غار.
ابن یمین.
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم.
حافظ.
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد.
حافظ.
- همراز شدن، با یکدیگر راز گفتن:
چو بشنید زن درزمان بازشد
تو گفتی که با باد همراز شد.
فردوسی.
با کبوتر باز کی شد هم نفس
کی شود همراز عنقا با مگس ؟
مولوی.
- همراز گشتن، همراز شدن:
چو او رفت شاه جهان بازگشت
ابا موبد خویش همراز گشت.
فردوسی.
بدیشان گفت اگر ما بازگردیم
وگر با آسمان همراز گردیم.
نظامی.
- همرازی. رجوع به این مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(مَوْوا)
مویزفروش. (منتهی الارب) ، موزفروش. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ ما)
عیب کننده، سخن چین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لماز. غماز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم باز. شریک. همتا. انباز. حریف. نظیر. مانند. همانند. (یادداشت مؤلف) :
خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همباز گشت.
فردوسی.
ز توران سزاوار و همباز تو
نیابم کسی نیز دمساز تو.
فردوسی.
چو کسری بیامد بر تخت خویش
گرازان و همباز با بخت خویش.
فردوسی.
بنده را بواحمد خلیل گویند پدر بومطیع که همباز ملک است. (تاریخ بیهقی). ای امیرالمؤمنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و همباز ندارد. (تاریخ بیهقی).
بلندیش با چرخ همباز بود
سطبریش بیش از چهل باز بود.
اسدی.
ابوالحسن و ابونصر هر دو همباز بودنددر قضاء پارس. (ابن بلخی). وزیر مانند همباز ملک است و در پادشاهی و مال و مملکت او متصرف. (ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
آنچه قسمتهای مختلف آن در یک سطح باشد از زمین و جز آن، هم سطح، برابر، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همباز
تصویر همباز
همانند، همتا، حریف، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماز
تصویر هماز
سخن چین، آک نهنده، بد گوی سخن چین عیب کننده: (ویل لکل همزه بهرزبان بدبود همازرالمازراجزچاشنی نبوددوا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همساز
تصویر همساز
همدل یک جهت متفق موافق، دویاچند تن که از یک خاندان باشند هم نسبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموار
تصویر هموار
((هَ))
مسطح، صاف، نرم و آهسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همباز
تصویر همباز
((هَ))
شریک، انباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماز
تصویر هماز
((هَ مّ))
سخن چین، عیب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هموار
تصویر هموار
مسطح، صاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همساز
تصویر همساز
منطبق
فرهنگ واژه فارسی سره
پیوسته، تسطیح، صاف، طراز، مستوی، مستوی، مسطح، نرم، یکسان
متضاد: ناصاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متفق، موافق، هماهنگ، همدل، هم نوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رازدار، سرپوش، سرنگهدار، محرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انباز، حصه دار، سهیم، شریک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شریک، انباز، سهیم، هم سامان زمین زراعتی، کشاورز نصفی
فرهنگ گویش مازندرانی
شریک، هم سامان زمین زراعتی
فرهنگ گویش مازندرانی