جدول جو
جدول جو

معنی همه - جستجوی لغت در جدول جو

همه
تمام، جمله، جمیع مثلاً همه آمدند،
همگی مثلاً آن ها همه آمدند،
هر مثلاً همه طرف را گشتم
تصویری از همه
تصویر همه
فرهنگ فارسی عمید
همه
(هََ مَ / مِ)
برای احاطۀ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید:
همه تخت و ملکی پذیرد زوال.
(از غیاث).
یکی از موارد استعمال لفظ همه در معنی ’هر’ و شاهد منقول از سعدی از این مورد است. (یادداشت مؤلف). فرق لفظ ’هر’ و ’همه’ آن است که ’هر’ برای شمول افراد است من حیث المجموع و ’همه’ من حیث الافراد، لهذا خبر هر دو مفرد و جمع واقع میشود. (غیاث). در این مورد نیز باید گفت که صحیح آن است که: خبر ’هر’ مفرد و خبر و فعل برای ’همه’ جمع استعمال شود و ’هر’ به معنی یک یک از افراد است و ’همه’ معمولاً به معنی ’کل’ و ’تمام’ افراد با هم است. با این حال گاه ’همه’ به معنی ’هر’ به کار میرود: همه کس یا همه جا یا همه چیز:
برگزیدم به خانه تنهائی
ازهمه کس درم ببستم چست.
شهید بلخی.
همه نیوشۀخواجه به نیکویی و به صلح
همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام.
رودکی.
کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه بازبرده به تابوت و زنبر.
رودکی.
هر کسی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
رودکی.
از آبنوس، دری اندر او فراشته بود
بجای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
معروفی.
همه کبر و لافی به دست تهی
به نان کسان زنده ای سال و ماه.
معروفی.
همه بازبسته بدین آسمان
که بر پرده بینی بسان کیان.
ابوشکور.
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.
ابوشکور.
و این قوم را با همه قومی که گرداگرد ایشان است جنگ است و دشمنی است. (حدود العالم). و همه طیبی که آنجا برند از هوای آنجا بوی او برود. (حدودالعالم).
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.
خسروی سرخسی.
چشم چون جامۀ غوک است گرفته همه سال
لفج چون موزۀ خواجه حسن عیسی کج.
منجیک.
تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروس کردی.
عماره.
همه یاوه همه خام و همه سست
معانی با حکایت تا پساوند.
لبیبی.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ؟
لبیبی.
همه سر آرد بار آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
همه نامداران آن مرز را
چو طوس و چو کاووس و گودرز را.
فردوسی.
چو دیدند ایرانیان روی او
همه برنهادند بر خاک رو.
فردوسی.
ز رنجی که ایدر شهنشاه برد
همه رومیان آن ندارند خرد.
فردوسی.
همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست
همچو آگنده به صد رنگ نوآیین سیرنگ.
فرخی.
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند.
فرخی.
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری.
به همه شهر بوداز او آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین.
عنصری.
گر کسی گوید که در گیتی کسی برسان اوست
گر همه پیغمبری باشد بود یافه درای.
منوچهری.
عاشق از دور به معشوقۀ خود درنگرید
بخروشید و خروشش همه گوشی بشنید.
منوچهری.
بدان نامه بیارامید و همه نفرتها زائل گشت. (تاریخ بیهقی). آن نظام بگسست و کارها همه دیگر شد. (تاریخ بیهقی). من از بهر عباسیان انگشت درکرده ام در همه جهان و قرمطی میجویم. (تاریخ بیهقی).
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
ناصرخسرو.
جانم همه در اضطراب بندد
چشمم همه در انتظار دارد.
مسعودسعد.
گرچه ایشان اقارب اند همه
در اقارب عقارب اندهمه.
سنائی.
همه نقود خانه پیش چشم من آمدی. (کلیله و دمنه).
تنگ چشمی ز تنگ چشمی دور
همه سروی ز خاک و او از نور.
نظامی.
چون که مرا زین همه دشمن نهند
تهمت این واقعه بر من نهند.
نظامی.
ورای همه گوهری بود او
همه رشته ای گوهرآمود او.
نظامی.
یک مؤذن داشت بس آواز بد
شب همه شب میدریدی حلق خود.
مولوی.
نه کمال حسن باشد ترشی و روی شیرین
همه بد مکن که مردم همه نیکخواه داری.
سعدی.
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو بیرون کرد از سر همه سودایی.
سعدی.
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست.
سعدی.
ناچار هرکه صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی بر او بود.
سعدی.
- این همه، مقدار زیاد. این مقدار:
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبری ست کز آن شاخ نباتم دادند.
حافظ.
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
همه
(هََ مِ اَ)
دهی است از بخش آخورۀ شهرستان فریدن. دارای 300 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، حبوب، پشم و روغن و هنر دستی زنان بافتن قالی و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
همه
(هََ مْمَ / هَِ مْ مَ)
کاری که قصد کردن آن نمایند، قصد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، همم. (منتهی الارب) ، هوی. ج، همم. (اقرب الموارد). خواهش. (منتهی الارب) ، پیر فانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن پیر فانی. (اقرب الموارد). گنده پیر. (منتهی الارب). ج، همات، همائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
همه
تمام، جمله
تصویری از همه
تصویر همه
فرهنگ لغت هوشیار
همه
((هَ مِ))
تمام، جمیع
تصویری از همه
تصویر همه
فرهنگ فارسی معین
همه
کل، تمام، کلیه
تصویری از همه
تصویر همه
فرهنگ واژه فارسی سره
همه
تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همه
الجميع
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به عربی
همه
All
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
همه
tout
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
همه
هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
همه
alle
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به آلمانی
همه
todo
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
همه
todo
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
همه
wszystkie
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به لهستانی
همه
все
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به روسی
همه
всі
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
همه
سب
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به اردو
همه
ทั้งหมด
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به تایلندی
همه
semua
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
همه
כל
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به عبری
همه
全て
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
همه
所有的
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به چینی
همه
yote
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
همه
alles
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به هلندی
همه
tüm
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
همه
সব
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به بنگالی
همه
सभी
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به هندی
همه
tutto
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
همه
모든
تصویری از همه
تصویر همه
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهمه
تصویر سهمه
بهره، خویشاوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهمه
تصویر زهمه
بوی گند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهمه
تصویر دهمه
سیاهی سیاه شدن، فروگرفتن در گریز
فرهنگ لغت هوشیار
خرد ستور: بره بزغاله گوساله سیاشب شب های بی ماه خر سنگ، کار دشوار، یل
فرهنگ لغت هوشیار