کشنده. ممیت. میراننده و هلاک کننده. (آنندراج). قاتل. متبر: به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته. (کلیله و دمنه). بعد از آن ملاحدۀ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 36) ، نیست کننده. تباه کننده. متلف. ج، مهلکات. مقابل محیی. مقابل منجی
کشنده. ممیت. میراننده و هلاک کننده. (آنندراج). قاتل. متبر: به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته. (کلیله و دمنه). بعد از آن ملاحدۀ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 36) ، نیست کننده. تباه کننده. متلف. ج، مهلکات. مقابل محیی. مقابل منجی
در رسالۀ خویشتاب که به گرزن دانش موسوم است، به معنی اشاره آمده و عبارت را به دستان سام که زال زر باشد و شاگرد سیمرغ حکیم (!) بوده، نسبت داده که در اثبات ذات ایزد گفتا که: چون واجب الوجود را مکان و جهت نباشد باید که پذیرای هماک یعنی قابل اشارت نبود. یعنی اشارت بدو نتوان کرد الا از روی عقل. (انجمن آرا). این کلمه در مآخذ قدیم لغت ظاهراً ضبط نشده است
در رسالۀ خویشتاب که به گرزن دانش موسوم است، به معنی اشاره آمده و عبارت را به دستان سام که زال زر باشد و شاگرد سیمرغ حکیم (!) بوده، نسبت داده که در اثبات ذات ایزد گفتا که: چون واجب الوجود را مکان و جهت نباشد باید که پذیرای هماک یعنی قابل اشارت نبود. یعنی اشارت بدو نتوان کرد الا از روی عقل. (انجمن آرا). این کلمه در مآخذ قدیم لغت ظاهراً ضبط نشده است
آبلۀ دست و پا، هلاکت. (آنندراج) ، مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج) (فرهنگ اسدی) : چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک به باغ. صیدلانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). ، نقطه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). لک: چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد درون آمد ز پا آن سرو آزاد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
آبلۀ دست و پا، هلاکت. (آنندراج) ، مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج) (فرهنگ اسدی) : چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک به باغ. صیدلانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). ، نقطه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). لک: چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد درون آمد ز پا آن سرو آزاد. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
گردکان بازی. (انجمن آرا). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. (آنندراج) (برهان)
گردکان بازی. (انجمن آرا). جوزبازی و گردکان بازی را گویند و بعضی گردون بازی را گفته اند و آن چرخی باشد که طفلان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده به گردش درآید. (آنندراج) (برهان)
مالک تر. نیرومندتر: قال احمدلا نوم اثقل من الغفله و لا رق ّ املک من الشهوه. (صفه الصفوه ج 4 ص 137 س 16). و بالجمله الاخ لاحق من لواحق المیت و کأنه امر عارض والجد سبب من اسبابه و السبب املک للشی ٔ من لاحقه. (بدایه المجتهد ابن رشد). املک الناس لنفسه اکتمهم لسرّه. (از یادداشت مؤلف)
مالک تر. نیرومندتر: قال احمدلا نوم اثقل من الغفله و لا رِق ّ املک من الشهوه. (صفه الصفوه ج 4 ص 137 س 16). و بالجمله الاخ لاحق من لواحق المیت و کأنه امر عارض والجد سبب من اسبابه و السبب املک للشی ٔ من لاحقه. (بدایه المجتهد ابن رشد). املک الناس لنفسه اکتمهم لسرّه. (از یادداشت مؤلف)
پادشاه شدن. (تاج المصادر بیهقی). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ، ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد) ، خداوند شدن. (تاج المصادر بیهقی). خداوند چیزی شدن. (آنندراج). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالک شدن. (غیاث اللغات). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. (ناظم الاطباء) ، توانا گردیدن بر امری. (از اقرب الموارد)
پادشاه شدن. (تاج المصادر بیهقی). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ُ، ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد) ، خداوند شدن. (تاج المصادر بیهقی). خداوند چیزی شدن. (آنندراج). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالک شدن. (غیاث اللغات). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. (ناظم الاطباء) ، توانا گردیدن بر امری. (از اقرب الموارد)
نام صحابیه ای. (منتهی الارب). نام زنی صحابی. (ناظم الاطباء). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
نام صحابیه ای. (منتهی الارب). نام زنی صحابی. (ناظم الاطباء). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
قاتل، کشنده، میراننده و هلاک کننده کشنده میراننده مردات مرداد هلاک کننده کشنده: (بعد از آن ملاحده مخاذیل برکیارق را کار دزدند مهلک نبود و اثر نکرد)، جمع مهلکین
قاتل، کشنده، میراننده و هلاک کننده کشنده میراننده مردات مرداد هلاک کننده کشنده: (بعد از آن ملاحده مخاذیل برکیارق را کار دزدند مهلک نبود و اثر نکرد)، جمع مهلکین