جدول جو
جدول جو

معنی همقع - جستجوی لغت در جدول جو

همقع
(هَُ مَ قِ / هَُ مْ مَ قِ)
مرد گول، بر درخت تنصب، بر عضاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همقد
تصویر همقد
دو یا چند تن که قد آنان یک اندازه باشد، هم بالا، برابر، هم قامت
فرهنگ فارسی عمید
(هََ قِ)
آزمند و حریص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ)
گیاه نرم و تازه، گیاه بسیار، گیاه خشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَق ق)
گول مضطرب خلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نیک آشامیدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت خوردن شراب و آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن به فحش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تهمت کردن و مجهول استعمال شود و گویند مقع فلان بسواءه، ای رمی به. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تهمت کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ ءَ)
داغ کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ یَ)
همیغ. رجوع به همیغ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ قِ عَ)
مؤنث همقع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مِقْ قا / هَِ مَقْ قا)
نوعی از رفتار، یعنی گاهی به چپ خمیدن در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَلْ لَ)
مرد سخت نیک تیزرو که گام سخت زند جهت چستی، مرد سخت گریز خبیث، مرد بی وفا که بر یک جهتی برادری نپاید، شتر تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دویدن اشک. (تاج المصادر بیهقی). اشک ریختن چشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
کوتاه بالای گرداندام استوارخلقت سخت پی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوتاه قد استوارخلقت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ج، هباقع
لغت نامه دهخدا
(هَُ قَ)
مرد متکبر نادان. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ مقع. (ازاقرب الموارد). از امثال است هو شراب بامقع، او دوام می ورزد در امور چندانکه بنهایت مراد خود برسد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
فرودویدن اشک. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقع
تصویر مقع
آب مانده
فرهنگ لغت هوشیار