جدول جو
جدول جو

معنی همزاده - جستجوی لغت در جدول جو

همزاده
(هََ دَ / دِ)
همزاد. دو تن که با هم زاده باشند. همسال:... و دیگران که همزادگان ایشان بودندی بخواندی. (تاریخ بیهقی).
وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد
همه دوشیزه و همزاده به یک صورت شاب.
ناصرخسرو.
کودکی ازجملۀ آزادگان
رفت برون با دو سه همزادگان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمباده
تصویر سمباده
سنباده، تکۀ کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته به کار می رود، آلومینی به صورت ذرات و به رنگ های سیاه، خاکستری یا سرخ و بسیار سخت که در اسید حل نشده، در حرارت هم ذوب نمی شود و برای صیقلی کردن و جلا دادن فلزات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عم زاده
تصویر عم زاده
عموزاده، پسرعم، پسر عمو
فرهنگ فارسی عمید
چیزی را در معرض فروش گذاردن چنان که هر کسی به قیمت گران تر بخرد به او فروخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همپایه
تصویر همپایه
کسی که با دیگری در یک درجه و پایه باشد، دو نفر که دارای شغل و مقام نظیر هم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همواره
تصویر همواره
همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزاد
تصویر همزاد
موجودی نامرئی مانند جن که همراه با کسی در هنگام تولد زاده می شود
هم سن، همسال
دوقلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، جنابه، دوبلغانه، توأمان، هم شکم، توأم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
توشه دان فراخ، یا عام است. (از منتهی الارب). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، مزاد، مزائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آبدست دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آفتابه. خیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متارۀ بزرگ. مطهره. مشک بزرگ. معاضه
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم سن. همسال. (برهان) :
که پیوند شاه است و همزاد اوی
سواری است جنگاور و نامجوی.
فردوسی.
سه پیر بودند ندیمان وی و همزاد او. (تاریخ بیهقی).
مرا رامین نه خویش است و نه پیوند
نه هم گوهر نه همزاد و نه فرزند.
فخرالدین اسعد.
همزادبود آزر نمرودش
استاد بود یوسف نجارش.
خاقانی.
پس آنگه کردشان در پهلوی باد
که احسنت ای جهان پهلو دو همزاد.
نظامی.
به حکم آنکه گلگون سبک خیز
بدو بخشم ز همزادان شبدیز.
نظامی.
فرمود به دوستان همزاد
تا از پس او دوند چون باد.
نظامی.
، توأم. دوقلو. کودکی که با کودک دیگراز یک مادر بزاید. (یادداشت مؤلف) ، دوست. رفیق. (یادداشت مؤلف) :
ملک همزاد تو آمد پس بناز
در تن این نازنین همزاد باش.
مسعودسعد.
همیشه تیغ تو بی نصرت و ظفر نبود
که هست تیغ تو با نصرت و ظفر همزاد.
مسعودسعد.
بار دل به ز صبر ننهادند
ظفر و صبر هر دو همزادند.
سنائی.
که ما هر دو به چین همزاد بودیم
دو شاگرد از یکی استاد بودیم.
نظامی.
کآشنایی مرا ز همزادان
برد مهمان که خاکش آبادان.
نظامی.
، مشهور است که چون فرزندی متولد شد جنی هم با او به وجود می آید و با آن شخص همراه می باشد. آن جن را نیز همزاد میگویند. (برهان)
رفیقی که در زاد و راحله شریک باشد. (از برهان). گمان نمیرود که جزء دوم این ترکیب، زاد (واژۀ عربی به معنی توشه) باشد و مؤلف برهان با معنی دوم همزاد چنین تعبیری برای لفظ ’زاد’ کرده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکزاده
تصویر بکزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
افزودگی از طرفین، حراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همواره
تصویر همواره
پی در پی، پیوسته، همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوازده
تصویر هوازده
سرماخورده زکام شده
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندی که بافرزند دیگر و تواما زاده شده دو قلو توامان، هم سن کسی که در زاد و را حله وتوشه و ماکول و مشروب شریک شخص باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همپایه
تصویر همپایه
کسی که از حیث مقام و رتبه با دیگری مساوی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخانه
تصویر همخانه
هم آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که در زیر سایه یک سقف باشند، دو یا چند کس که اطاق یا خانه آنان متصل یا نزدیک هم باشد همسرایه: ... تا اگر خویشاوند و همسایه درویش داری ازایشان ننگ نداری و با ایشان پیوندی، دو یا چند ناحیه (ده شهر استان کشور) که مجاور یکدیگر باشند، جمع همسایگان: دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت ما مغرور شود... یا همسایه مسیح. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزاده
تصویر نوزاده
کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
زاییده نشده متولد نگشته: ز تف سنان تو نازاده دشمن ز بیم سنان تو ناید بمحشر. (ازرقی المعجم)، آنکه بچه نزاده: گر نبایدت بزادن بگرایم من همچنین باشم و نازاده بیایم من. (منوچهری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عم زاده
تصویر عم زاده
پسر عم، پسر عمو، دختر عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگزاده
تصویر بگزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همساده
تصویر همساده
همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهزاده
تصویر شهزاده
فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده، جمع شاهزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمباده
تصویر سمباده
سنگی سخت که در تیز کردن و جلا دادن شمشیر و کارد بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمزاده
تصویر آدمزاده
فرزند آدم ابوالبشر، انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزاده
تصویر گوزاده
پهلوان زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزاد
تصویر همزاد
هم سن و سال، به باور عوام موجودی که هم زمان با به دنیا آمدن شخص، در میان اجنه به دنیا می آید
فرهنگ فارسی معین
((مُ یِ دِ))
در معرض فروش گذاشتن چیزی به نحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کرد، به وی فروخته شود، حراج، مقابل مناقصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواره
تصویر همواره
((هَ رِ))
پیوسته، همیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همسایه
تصویر همسایه
((~. یِ))
دو یا چند کس که اتاق یا خانه آنان نزدیک هم باشد، مجاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواژه
تصویر همواژه
اصطلاح (کلام)
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همواره
تصویر همواره
مداوم، لاینقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تواء مان، هم سال، هم سن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همسایه
فرهنگ گویش مازندرانی