جدول جو
جدول جو

معنی همریش - جستجوی لغت در جدول جو

همریش
دو یا چند تن که یک اندازه از عمرشان گذشته هم سن هم سال، دو مرد که دو خواهر را در حباله نکاح خویش دارند باجناق همپاچه
فرهنگ لغت هوشیار
همریش
باجناق
تصویری از همریش
تصویر همریش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ)
حرکت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ یَ)
نعت مفعولی از مصدر ترییش. رجوع به ترییش شود، تیر پر نهاده. (منتهی الارب). تیر که بر آن پر نهند تا چون پرنده آن را به هوا برد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مریش شود، شتر بسیارپشم و کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چادر منقش. (منتهی الارب). برد موشّی بصورت پر. (از اقرب الموارد) ، مرد سست پشت و صلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هوده و هودج اصلاح یافته از دوال و مانند آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شخصی که سلطان او را ’ریشه’ و پر بدهد تا به علامت شرف و افتخار آن را بر سر نهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ مَ رِ)
گنده پیر کلانسال، شترمادۀ بسیارشیر، سگ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ را)
زن بابانگ وفریاد درشت آواز پلیدزبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 24هزارگزی شمال باختری شوسف واقع و جایی است کوهستانی و معتدل و دارای 66 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله و کار مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیر پر نهاده. (منتهی الارب). تیر که برآن پرنهاده باشند تا چون پرنده آن را به هوا برد. (از اقرب الموارد) ، ما له أقذﱡ ولا مریش، یعنی او را نه چیزی و نه مالی و نه قومی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مریّش شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
باجناغ. هم دامن. (یادداشت مؤلف) ، هم سن و هم سال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باران اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همرش
تصویر همرش
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همکیش
تصویر همکیش
هم مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم سن و سال، باجناق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایش
تصویر همایش
کنگره، مجمع
فرهنگ واژه فارسی سره
هم زلف، هم شأن، هم ردیف، هم سن و سال
فرهنگ گویش مازندرانی