دو تن که به یک راه روند. همراه: دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است. فردوسی. تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان. فردوسی. بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید. فردوسی. به ره چون روی هیچ تنهامپوی نخستین یکی نیک همره بجوی. اسدی. راستی با علم چون همره شدند این از آن پیدا نباشد آن ازاین. ناصرخسرو. هرکه را هست انده بیشی همره اوست کفر و درویشی. سنائی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و هم سفره پیش همدگر. مولوی. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد، بس همره نالایقیم. مولوی. همره عقل و یار جان علم است در دو گیتی حصار جان علم است. اوحدی. با وی رقیب همره و آری چنین بود دائم خمار با می و خار است با رطب. ابن یمین. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. حافظ. ملول از همرهان بودن دلیل کاردانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی. حافظ. رجوع به همراه شود
دو تن که به یک راه روند. همراه: دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است. فردوسی. تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان. فردوسی. بدانید و سرتاسر آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید. فردوسی. به ره چون روی هیچ تنهامپوی نخستین یکی نیک همره بجوی. اسدی. راستی با علم چون همره شدند این از آن پیدا نباشد آن ازاین. ناصرخسرو. هرکه را هست انده بیشی همره اوست کفر و درویشی. سنائی. مروزی و رازی افتد در سفر همره و هم سفره پیش همدگر. مولوی. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد، بس همره نالایقیم. مولوی. همره عقل و یار جان علم است در دو گیتی حصار جان علم است. اوحدی. با وی رقیب همره و آری چنین بود دائم خمار با می و خار است با رطب. ابن یمین. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. حافظ. ملول از همرهان بودن دلیل کاردانی نیست بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی. حافظ. رجوع به همراه شود
رفیق، برای مثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
رفیق، برای مِثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
همراهی. همراه بودن. رفیق راه کسی شدن: سوی رومیه باز با فرّهی شد و کرد با کاروان همرهی. اسدی. مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی. اسدی. قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی. حافظ
همراهی. همراه بودن. رفیق راه کسی شدن: سوی رومیه باز با فرّهی شد و کرد با کاروان همرهی. اسدی. مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی. اسدی. قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی. حافظ