جدول جو
جدول جو

معنی همرز - جستجوی لغت در جدول جو

همرز
جوانه ی تمشک که آن را پوست کنند و با افزودن نمک تناول نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرمز
تصویر هرمز
(پسرانه)
اهورمزدا، خدای بزرگ ایرانیان، نام ستاره مشتری، نام پسر بهمن، نام پسر انوشیروان ساسانی، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامرز
تصویر هامرز
(پسرانه)
نام سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ممرز
تصویر ممرز
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همره
تصویر همره
همراه، رفیق، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرمز
تصویر هرمز
اهورامزدا
روز اول از هر ماه خورشیدی
روز پنجشنبه که گفته اند آن روز به ستارۀ مشتری تعلق دارد
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، سعد اکبر، اورمزد، ژوپیتر، زاووش، قاضی فلک، سعد السّعود، زاوش، قاضی چرخ، برجیس، زوش، زواش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماز
تصویر هماز
عیب کننده، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
هیچ گاه، هیچ وقت، برای مثال همتی دارد بررفته به جایی که هگرز / نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن (فرخی - ۲۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار، دو تن که اسرار خود را به یکدیگر بگویند و چیزی از هم پنهان نکنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از سرداران دورۀ ساسانی است که ابن بلخی وی را از سرداران پرویزبن هرمز شمرده. و در تاریخ طبری (بلعمی) وی از سران سپاه انوشیروان ذکر شده. منصور جوالیقی در المعرب گوید: الهامرز، اسم بعض مرازبه کسری، و کان علی میمنه جیشه یوم ذی قاره و قال هانی ٔبن قبیصه:
متی یلقنا الهامرز نعصف بیومه
و تخذله اقیاله و مرازبه.
حمزۀ اصفهانی نام پدر هامرز را ’آذرکر’ نوشته، ولی در مجمل التواریخ و القصص نام پدر وی ’ادروکوف’ آمده و درباره وی چنین نوشته اند: الهامرزبن ادرکوف امیر لشکریان بود در حرب ذی قار، و آن از بزرگان سپاه خسروپرویز بوده است. صاحب عقدالفرید نام وی را ’الهامرز التستری’ آورده. هامرز فرمانده سپاه ایران در جنگ ’ذوقار’ بود. این جنگ میان قبیلۀ بنی شیبان و سپاهیان خسروپرویز به سال چهلم از ولادت پیغمبر اسلام در محلی به نام ذوقار که میان کوفه و واسط واقع بوده درگرفت. در این جنگ سپاه ایران شکست یافت و هامرز نیز کشته شد. گویند این نخستین بار بود که عرب بر لشکر ایران فائق آمد. (برای اطلاع بیشتر رجوع به ذوقار در همین لغت نامه شود). هدایت در انجمن آرا راجع به هامرز چنین آورده: هامرز نام سرداری بوده از عجم و اصلش از شهر شوشتر و در محاربه ذی قار که نام آبی است از عرب، در آنجا در میانۀ عرب و عجم رزمی بزرگ اتفاق افتاد. هامرز و هرمز خراد از جانب پرویز مأمور به جنگ شدند و پرویز هامرز را که نام آن امیر بود و معنی برخیز داشت، چنانکه رسم پارسیان است به فال نیک شمرده او را به سرداری مأمور کرده و نام سردار عرب هانی بوده به معنی بنشین در پارسی، ولی تفأل پرویز راست نیامده، هانی غالب گشته و شکست فاحش به عجم رسیده و این حکایت در تواریخ مبسوط است. (فارسنامه ابن بلخی ص 105) (مجمل التواریخ و القصص ص 179) (تاج العروس) (انجمن آرا) (المعرب جوالیقی ص 352) (عقدالفرید ج 6 صص 113-114) (تاریخ طبری ’بلعمی’ نسخۀ خطی مؤلف ورق 225). ناظم الاطباء ’هامرز’ را پادشاهی از پادشاهان عجم ذکر کرده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد فارس، دارای 258 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، خرما و لیمو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
جزیرۀ... در خلیج فارس واقع است. (یادداشت به خط مؤلف). جزیره بیضی شکلی است واقع در دریای عمان به مساحت 37 هزار گز مربع که متعلق به ایران و معادن خاک سرخ آن از نظر اقتصادی مهم است. (فرهنگ امیرکبیر). در این جزیره معادن اکسید آهن یافت میشود. (از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 43). این جزیره در 24 هزارگزی جنوب شرقی بندرعباس واقع و اراضی آن خشک و بی حاصل است. اهمیت آن بواسطۀ معادن گل سرخ و گوگرد و نمک است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 484). تقریباً در شمال جزیره لارک واقع شده و شکل آن گرد و محیطش قریب شش هزارگزی است. تپه هایی به ارتفاع 230 متر دارد و در شمال و مشرق آن جلگه ای به عرض یکهزار و پانصدگزی واقع و کوههای آن یا آتش فشان و یا نمکی است. آبادی آن در روی خرابه های شهر قدیمی هرمز بنا شده و این شهر که فعلاً آثار بسیار کمی از آن باقی است از بناهای پرتقالی ها و محل ذخایر و مال التجاره های آنها بوده و ارگ محکمی داشته است، در جنوب آن آب انبارهای وسیعی است که در موقع بهار و زمستان آنها را از آب باران پر می کنند و خرابه های دیگری نیز در جنوب جزیره دیده میشود.
در سال 1507 میلادی / 913 هجری قمری آلبوکرک پرتقالی آن را متصرف شد و قلعه ای در آن بنا کرد که اطراف آن دارای خندقی بود و آن خندق اکنون پر شده و ارگ آن که بسیار محکم ساخته شده بود از اثر امواج دریا به تدریج رو به خرابی نهاد. پرتقالیها به مناسبت تصرف این جزیره اختیار خلیج رادر دست خود گرفته بودند و بدون اجازۀ آنها هیچ سفینه ای نمیتوانست به سواحل ایران بیاید. در قرن 16 میلادی هلندیها و در قرن هفدهم انگلیسها به اقیانوس هند و سواحل آن دست یافتند و شاه عباس کبیر با استفاده از رقابت آنها در سال 1622 میلادی / 1032 هجری قمری جزیره هرمزرا بتوسط والی فارس موسوم به امام قلیخان که مردی وطن پرست بود تصرف و انبارهای مال التجارۀ پرتقالیها را ضبط کرد. کشتیهای انگلیسی در این نبرد کمک زیادی به نیروهای ایران کردند.
جزیره هرمز از نظر تجاری و نظامی بسیار مهم است و حقیقهً کلید تجارت سواحل ایران و عراق و عربستان بشمارمیرود و اگر روزی راه آهنهای ترکیه و عراق و سواحل مدیترانه به خلیج فارس پیوسته شود اهمیت این جزیره بیشتر خواهد شد. شاه عباس برای اینکه دست خارجی ها را ازاین نواحی کوتاه کند مرکز تجارتی جزیره را به ناحیۀ گمرو منتقل کرد و آن را بندرعباس نامید که از هر حیث برای تجارت بهتر از هرمز است. (از جغرافیای طبیعی کیهان)
نام ستارۀ مشتری است. (برهان). برجیس. (یادداشت به خط مؤلف). اورمزد. در یونانی هرمس به معنی عطارد است و رومیان قدیم مشتری رارب ّالارباب میدانستند و ایرانیان هم نام اهورامزدا را بر آن نهادند. (حاشیۀ برهان چ معین) :
برید لشکرش ناهید و هرمز
به پیش لشکرش بهرام و کیوان.
دقیقی.
چه کیوان، چه هرمز چه بهرام و شیر
چه مهر و چه ماه و چه ناهید و تیر.
فردوسی.
رجوع به هرمس شود
رباطی بوده است در حدود ورامین در ناحیتی مشهور به جرم جوی که در حدود سیزده فرسنگ با دامغان فاصله داشته و بر سر راه ورامین به دامغان بوده است. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن ص 173)
تنگۀ... میان خلیج فارس وبحر عمان. (فرهنگ امیرکبیر). جزیره هرمز در کنار این تنگه واقع است آب خلیج فارس در این ناحیه شورتر از نقاط دیگر است. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 102)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ رِ / قُمْ مَ رِ)
کوچک گوش. (اقرب الموارد). خردگوش. (منتهی الارب) ، کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجل قمرز، مردی خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
شیربیشه، زمین سخت درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رِ)
ناقۀ کلان سال. ناقۀ کلان سال کم شیر قوی. (منتهی الارب). اشتر قوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَرِ / تُمْ مَ رِ)
مرد پست بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کوتاه قامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ / گِ)
هرگز. هرگیز. هیچوقت. هیچگاه. ابدا. (یادداشتهای مؤلف) :
چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرز
به چوب رام شود، یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
همتی دارد بررفته به جایی که هگرز
نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن.
فرخی.
بزرگی و نیکی نیابد هگرز
کسی کاو به بد بود همداستان.
فرخی.
بگذاراد و به روی تو میاراد هگرز
زلتی را که نکردی تو بدان استغفار.
فرخی.
نیابد هگرز آن سه مهمان چهارم
نه این دو کبوتر بیابد سدیگر.
ناصرخسرو.
من دست خویش در رسن دین حق زدم
از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام.
ناصرخسرو.
با آز هگرز دین نیامیزد
تو رانده ز دین به لشکر آزی.
ناصرخسرو.
مرا نشانۀ تیر فراق کرد و هگرز
کسی شنیده بباشد کمان نشانۀ تیر؟
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
پسر اصفهبذ خورشید از پادشاهان طبرستان. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 431). در معجم الانساب زامباور دیده نشد و ظاهراً مؤلف حبیب السیر در نام خود او یا خاندانش اشتباه کرده است
نام سردار ایرانی که با خالد بن ولید حرب کرده ودر کاظمیه کشته شد و ’اکفر من هرمز’ که در امثال عرب آمده مراد این هرمز است. (یادداشت به خط مؤلف)
فرشته ای که امور و مصالح روز هرمز - یعنی روز اول هر ماه -به او تعلق دارد. (برهان). نام فرشته نیست نام خداست. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
درختی از گونه های اولس است که در جنگلهای شمال ایران روید. آن را در آستارا و منجیل و طوالش و کوهپایۀ گیلان، اولاس، یا اولس و در کلاردشت وکجور، کرزل و در اطراف رشت، فق یا فق و در شیرگاه ساری و بهشهر و میاندره، ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان، شرم و در گرگان و علی آباد رامیان وحاجیلر، تغار و در کتول، کچف و در رامسر و رودسر، جلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
نام روز اول است از هر ماه شمسی و نیک است در این روز سفر کردن و جامۀ نو پوشیدن و نشاید وام دادن. (برهان). از نظر ریشه با اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد یکی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
سر سال نو هرمز فرودین
بیامد بر شاه ایران زمین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
امر) به زبان پهلوی امر به برخاستن است، یعنی برخیز. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : و معنی هامرز به زبان پهلوی و پارسی آن بود که برخیز. و هامرز را گفت نام تو چنین است که برخیز. (از تاریخ طبری بلعمی، نسخۀ خطی مؤلف ص 225). معین چنین نوشته است: دو لغت در بیان اول از های هوز قابل توجه است: ’هامرز’ در برهان، لغت پهلوی و به معنی برخیز ضبط شده و ’هانی’ نیز پهلوی و به معنی بنشین. جهانگیری نویسد: ’هامرز’، این لغت پهلوی است و به معنی برخیز باشد از تاریخ طبری نقل نموده شد. و هانی، این لغت پهلوی است و معنی آن بنشین بود از تاریخ طبری نقل نموده شد. این دو کلمه مأخوذ از ’ترجمه بلعمی از تاریخ طبری’ است. بلعمی در جنگ ’ذوقار’ به زمان انوشیروان آرد: ’عجم را کتابی است بیرون از اخبار، و آن را ’کتاب فال’ گویند. هر چیزی که آن را در ایام عجم فال کرده اند، در آن کتاب یاد کرده است، و اندر این معنی چنین گفته است که کسری ’هامرز’ را بدین جنگ فرستاد و به نام او فال کرد، و گفت: باید که ظفر ترا بود بر آن سپاه که با هانی گرد آمده است و ’هانی’ به زبان پهلوی و پارسی آن بود که ’بنشین’. و ملوک عجم و اکاسره این گفتندی و معنی ’هامرز’ آن بود که ’برخیز’، پس کسری بدین فال کرد و هامرز را گفت: نام تو چنین است که برخیز، و معنی نام دشمن تو ایدون است که بنشین اکنون باید که برخیزی و ظفر ترا بود’. و خود این فال راست نیامد...’. به نظر میرسد که ’ها’ در این دو کلمه پیشوند فعل باشد. (چنانکه در بعضی لهجه ها هنوز مستعمل است: در دیه های اراک (سلطان آباد) هاگیر = بگیر، هاده = بده، ها گفت = بگفت. گیلکی هگیر = بگیر هده = بده) و ’نی’ به جای ’نیش’ به معنی بنشین باشد، ولی مرز marzh یا marz در پهلوی به معنی مالیدن و معنای دیگری است که با برخاستن تناسبی ندارد. مؤلف فرهنگ نظام ’هامرز’ را مصحف ’هابرز’ (با باء موحده) داند (برز به معنی بلند). و ’نی’ در ’هانی’ را به معنی پائین گرفته گوید: تفأل پرویز از این باب بوده و معنی نام سردار خودش، بلند بالا و معنی نام سردار عرب در پهلوی پائین و پست. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هماز
تصویر هماز
سخن چین، آک نهنده، بد گوی سخن چین عیب کننده: (ویل لکل همزه بهرزبان بدبود همازرالمازراجزچاشنی نبوددوا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همرج
تصویر همرج
پوشیدگی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همرش
تصویر همرش
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
همراه: ملول ازهمرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول ازهرماه شمسی، روزپنجشنبه. توضیح ایرانیانقبل ازاسلام بروزهای هفته مانند سامیان چندان توجهی نداشتند بمناسبت انتساب روز پنجشنبه به (مشتری) نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره غان ها که در جنگلهای شمالی ایران بفراوانی میروید و در حقیقت یکی از گونه های درخت اولس است جلم کرزل تغار تغر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهمرز
تصویر جهمرز
زناکار، زن بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
هرگز: (الم ازدلها برگیرد وتابوده هگرز بردل کس نهادست بیک موی الم) (فرخی) توضیح شمس قیس گوید: (مسعوسعد گفته است: ... درصحیح لغت دری (هگرز) نیست ومستعمل هرگز است) ولی چنانکه دیده شددرپهلوی (هکرچ) آمده ودرادب فارسی اسم (هگرز) مکررآمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمز
تصویر هرمز
((هُ مُ))
نام خدا، نام سیاره مشتری، نام روز اول از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماز
تصویر هماز
((هَ مّ))
سخن چین، عیب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هگرز
تصویر هگرز
((هَ گِ))
هرگز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همرزم
تصویر همرزم
رقیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هرمز
تصویر هرمز
مشتری
فرهنگ واژه فارسی سره