جدول جو
جدول جو

معنی همرجان - جستجوی لغت در جدول جو

همرجان
(هَُ رُ)
فریاد و غوغای مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرگان
تصویر مهرگان
(دخترانه)
مهربانی، منسوب به ماه مهر، جشنی به همین نام که ایرانیان باستان در پانزدهمین روز مهر برگزار می کردند و در آن روز از دوستان صمیمی خود قدر دانی می نمودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
(دخترانه)
گیاهی دریایی، معرب از سریانی، جانور بی مهره کوچک دریایی، بقایای قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
(دخترانه)
دارای محبت و عاطفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهمردان
تصویر شهمردان
(پسرانه)
نام پسر ابولخیر، اخترشناس و ریاضیدان ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
با مهر و محبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرگان
تصویر مهرگان
ماه مهر، کنایه از پاییز، روز شانزدهم از هر ماه خورشیدی، در آیین زردشتی جشن باستانی که پارسیان از روز ۱۶ تا ۲۱ مهرماه برپا می کردند، برای مثال مهرگان نو درآمد بس مبارک مهرگان / فال سعد آورد و روز فرخ و بخت جوان (ازرقی - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
به لغت اهل مغرب نوعی بادام کوهی است و به عربی روغن آن را زیت الهرجان گویند. درد پشت را نافع است و قوه باه دهد. (برهان). لوزالبربر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد که 94 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کاردستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دهی بوده است از دهستان کوهستان، از بخش کلارستاق تنکابن. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مِ جِ)
نام قدیم اسفراین است. اسفراین. (دمشقی) ، نام قریه ای به اسپراین از بناهای قباد فیروز پدر انوشیروان. قریه ای است در اسفراین. (انجمن آرا) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ اسدی) (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). حجر شجری. وسد. قورل. خروهک. کامه. بستام. قودالیون. قورالیون. (یادداشتهای مؤلف). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود. (غیاث اللغات). نوعی از شبه سرخ و آن شاخ درخت دریائی است. (منتهی الارب). شیئی است آهکی که حیوان دریائی آن را همچو حفیظی و حرزی از برای جسم خود می سازد و مرجان در زیر آب موجود می باشد و چون صخره بر بالای یکدیگر قرار دارد و بسیار اوقات تل های مرجانی سبب شکستن کشتی میگردند. به رنگهای مختلف و جور به جور یافت می شود سفید یا قرمز بعضی دارای شاخ و برگند. (از قاموس کتاب مقدس). بیرونی در کتاب احجار نفیسه گوید: حجر شجری ریشه اش را مرجان و شاخه ها را بسد گویند. (لکلرک، کتاب چهارم ص 481 ص 11). نباتی دریائی است بین نبات و حجر، و گفته اند آن حجر بحری است. (از بحرالجواهر). سنگ سرخ رنگی است به صورتی شاخه شاخه، و معدن آن در موضعی از بحر قلزم است در ساحل افریقیه معروف به مرسی الخزر، در کف دریا چون گیاهی می روید. (از صبح الاعشی). مرجان جانوری است دریازی از رده مرجانها که دارای پایۀ آهکی است و در دریای گرم می زید و دارای انواع و گونه های بسیار است. قورال. قرالیون. پایۀ آهکی مرجان قرمز که جزو احجار کریمه است و در جواهرسازی مورد استعمال دارد بسد نامیده می شود. مرجانها رده ای است از کیسه تنان که دریازی هستند و اکثر به صورت اجتماع زندگی می کنند. مرجانها از جانوران گیاهی شکلند و بر روی تخته سنگها در نقاط کم عمق دریاهای گرم می زیند. زندگی انفرادی در مرجانها بندرت دیده می شود و غالباً مستعمره های بسیار بزرگی درست می کنند. شکل خارجی مرجان استوانه ای است که در قاعده به صفحه ای پهن موسوم به صفحه پائی ختم می شود. سلولهای صفحۀ پائی جهت ثابت نگه داشتن حیوان مواد آهکی ترشح می کنند. از تجمع این مواد آهکی تدریجاً پایه ای آهکی برای حیوان بوجود می آید و چون مرجانها به صورت اجتماع می زیند. به سبب تجمع پایه های آهکی آنها گاهی جزایر مرجانی و یا سدهای مرجانی در دریا تولید می شود. در انتهای دیگر بدن دهان جانور قرار دارد که دور آن را شکافها احاطه می کنند. عده شاخکها متغیر است، گاهی شش یا مضرب شش و گاهی هشت است. مبنای تقسیم بندی مرجانها بر روی تعداد همین شاخهاست. در صورتی که تعداد شاخکها هشت تا باشد آنها را ’اوکتوکورالیر’ یا ’آلسیونر’ گویند در صورتی که تعداد آنها شش یا مضربی از شش باشد آنها را ’هکزاکورالیر’ یا ’زوآنتر’ نامند. نمونه ای از مرجانهای هشت شاخکی مرجان قرمز است که دارای پایۀ آهکی قرمز و یا گلی رنگ می باشد. این مرجان مستعمره های بزرگی در اعماق بین 60 تا 150 متر دریا به وجود می آورد. از پایه های این گونه مرجان در جواهر سازی استفاده می شود و به همین جهت سالانه مقادیر زیادی از این قسم مرجان در بحر احمر و بحرالروم (دریای مدیترانه) صید میشود. معمولاً مرجانی را که در ردیف احجار کریمه نام می برند و بنام بسد نیز مشهور است پایۀ گلی رنگ همین مرجان است. نمونه مرجانهای دسته دوم یعنی آنهائی که شش شاخک یا مضربی از شش هستند آنمونیا است که بر روی صدف خالی نرم تنان که قبلاً بوسیله یک جانور بندپا بنام پاگور اشغال شده ثابت می شود و با آن زندگی اشتراکی تشکیل می دهد. (فرهنگ فارسی معین) : و به نزدیک طبرقه (به ناحیت مغرب) اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار و اندر همه جهان جائی دیگر نیست. (حدود العالم).
ز ترکان جنگی فراوان نماند
ز خون سنگها جز به مرجان نماند.
فردوسی.
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند.
فردوسی.
تن ترک بدخواه بی جان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم.
فردوسی.
تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان.
فرخی.
به بحر عمان ز آن رخش صاف شد لؤلؤ
به بحر مغرب ز آن جوش سرخ شد مرجان.
عنصری.
نار ماند به یکی سفرگک دیبا
آستر دیبه زرد ابرۀ آن حمر
سفره پر مرجان تو بر تو و تا بر تا
دل هر مرجان چون لؤلؤکی لالا.
منوچهری.
ز بیم ذوالفقار شیرخوارش
به خندق شد زمین همرنگ مرجان.
ناصرخسرو.
در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم
سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده ام.
خاقانی.
دریاست آستانش کز اشک دادخواهان
بر دو کران دریا مرجان تازه بینی.
خاقانی.
غمناک بود بلبل گل می خورد که در گل
مشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غم بر.
خاقانی.
، مروارید ریزه. (برهان قاطع). مروارید خرد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87) (مهذب الاسماء). لؤلؤ. (فرهنگ اسدی). لؤلؤ است مشتمل بر دو نوع یکی درّ درشت و دیگر مرجان ریز (الدر الکبار و المرجان الصغار) چنانکه ابوعبیده گفت: دانه های در درشت است و دانه های مرجان ریز، و لؤلؤ را بدین هر دو نوع اطلاق کنند. (از الجماهر فی الجواهر بیرونی) :
هیکل به تو گشته ست گرانمایه ازیراک
هیکل صدف تست در او جان تو مرجان.
ناصرخسرو.
قیمت به تو یافت این صدف زیرا
ای جان تو در او لطیف مرجانی.
ناصرخسرو.
کیستی بنگر کز بهر تو می روید
در صدف مرجان در خاک کهن ایمان.
ناصرخسرو.
، درّ و مرجان اغلب در اشعار با هم ذکر شده است:
ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن
به در و مرجان مفروش خیره مر جان را.
ناصرخسرو.
سواران پی در و مرجان شدند
ز سلطان به یغما پریشان شدند.
سعدی.
، نوعی از ماهی دریائی که دارای گوشت لذیذی است. (ناظم الاطباء)، تره ای است بهاری. (منتهی الارب)، کنایه از لب معشوق است، به مناسبت رنگ سرخ آن:
ای نایب عیسی از دو مرجان
وی کرده ز آتش آب حیوان.
خاقانی.
، کنایه از خون است.
- مرجان فشاندن، خون فشاندن:
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند.
فردوسی.
، کنایت است از اشک خونین:
آن درّ دورسته در حدیث آمد
وز دیده بیوفتاد مرجانم.
سعدی.
- مرجان کردن، سرخ کردن. گلگون کردن. به خون مبدل کردن:
تن ترک بدخواه بی جان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مهرگان. شانزدهم مهرماه. (بحر الجواهر). مهرگان و آن شانزدهم ماه مهر باشد. (مهذب الاسماء). نزد ایرانیان، چون نام روز و نام ماه یکی می شده است آن روز جشن می بوده است چنانکه تیرروز (سیزدهم) از تیرماه جشن تیرگان بوده است و بهمن روز (دوم) از بهمن ماه بهمنگان و روز مهر (شانزدهم) از ماه مهر مهرگان:
خجسته مهرجان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او به کام دل به هرچت گر.
دقیقی.
فرمود تا آن روز را جشنی سازند و مهرجان آن روز ساختند و پس آیین گشت که هر سال آن روز مهرجان میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 36). پس انوشروان اورا گفت مهرجان نزدیک آمده ست... و انوشروان با لشکر خویش قاعده نهاده بود که روز مهرجان خوانی عظیم خواهم نهاد... و فرستاد تا روز مهرجان را آن جماعت را بگیرند... و چون مهرجان درآمد فرمود تا بر شط دجله خوانی عظیم نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 90). پس آن را (مشاهره را) وضع کردند و بر اهل بازار نهادند هدیۀ نوروز و مهرجان نام کردند و مهرجان روزی است در ایام خریف. (تاریخ قم ص 165)، مهرگان. وقت خزان. تیرماه. پائیز. مهرگان یعنی تیرماه. (دهار). رجوع به مهرگان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. در 11 هزارگزی شرق شهرک و 2هزارگزی راه طالقان، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع و دارای 561 تن سکنه است. آبش از رودخانه کوئین و محصولش غلات، ارزن، سیب زمینی، لوبیا، گردو، و انواع میوه ها و شغل مردمش زراعت و گلیم، جاجیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تثنیه هجره دو فرا روی فرا روی به هبشه و فرا روی پیامبر اسلام (ص) تثنیه هجرت، درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) دوهجرت (مراد هجرت به حبشه وهجرتبه مدینه است)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مهرگان جشن مهرگان، جشن: در تازی مهرجان به هر جشنی گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
با مهر، عاطف، بامحبت، صاحب مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
مروارید کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرگان
تصویر مهرگان
مهر محبت پیوستن، نام روز شانزدهم از هر ماه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
مرجانی در فارسی: بسدی وستن منسوب به مرجان: دهند اگر به نباتات آب شمشیرش همه شکافته سر برد مند و مرجانی. (وحشی بافقی) یا جزیره مرجانی. جزیره ای که از مجموع مرجانها تشکیل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
نوعی گیاه دریایی که سرخرنگ و قیمتی می باشد مانند یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرجان
تصویر مهرجان
جشن مهرگان، جشن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بادام کوهی زیتون مراکشی لوزالبربر روغن آنرابعربی زیت الهرجان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
نوعی از جانوران دریایی شبیه به گیاه که مانند گیاه به زمین نمی چسبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
((مَ نِ))
واحد مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرگان
تصویر مهرگان
((مِ))
جشنی که ایرانیان در روز شانزدهم ماه مهر برگزار می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
((مِ))
با محبت، نیک اندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرجان
تصویر سیرجان
سیرگان
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن مرجان به خواب، دلیل زن بود یا فرزند. اگر بیند که مرجان داشت، دلیل که زنی خواهد که او را فرزند بود. اگر بیند که مرجان او ضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد. محمد بن سیرین
اگر در خواب ببینید انگشتر یا تسبیحی از مرجان دارید خوب است چرا که خواب شما می گوید صاحب پسر خواهید شد. و اگر پسران بزرگ دارید یکی از فرزندانتان موجب سرفرازی شما می شود. اگر دیدید مرجان را از بازار خریدید مالی بدست می آورید یا زنی خواهید گرفت. اگر مردی ببیند که انگشتری از مرجان داشته که آن را گم کرده همسرش را طلاق می دهد اگر ببیند تسبیح مرجان او پاره شده و دانه هایش به زمین ریخته بین او و افراد خانواده اش نفاق می افتد و متفرق می شوند. منوچهر مطیعی تهرانی
دیدن مرجان به خواب چهار وجه است. اول: فرزند. دوم: زینت. سوم: زیبائی وجمال. چهارم: مال.
دیدن مرجان فرزند بود، اما اگر مرجان با دیگر جواهرها بیند، دلیل مال بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
Affectionate, Kind, Gracious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
afetuoso, gracioso, gentil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
czuły, uprzejmy, życzliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهربان
تصویر مهربان
любящий , добрый
دیکشنری فارسی به روسی