- همرج
- پوشیدگی، آمیختگی
معنی همرج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
همراه، رفیق، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
خرامان، جامه نگارین، ستبر، ورزا گاو نر، آهوی پیر
همراه: ملول ازهمرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. (حافظ)
جنبش
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
مردم پست، فرومایه و احمق
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن، مردم، گشاده گذاشتن در را
گرسنگی، سگالش بد، مگس خر، گوسفند لاغر، گول: مرد، بی سر و پا نوعی مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسفند و خر نشیند، گوسفند لاغر، میش کلانسال، مردم فرومایه و احمق. یا همج رعاع. (همج جمع همجه. پشه خرد رعاع عوام مردم) عوام مردم عوام الناس. توضیح الناس ثلثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه وهمج رعاع
درهم و برهم کردن، ایجاد فساد کردن
چراگاه، به چراگاه فرستادن چرنده، چریدن چرنده
فتنه، فساد، آشوب