جدول جو
جدول جو

معنی همایین - جستجوی لغت در جدول جو

همایین
(هََ)
جمع واژۀ همیان. (منتهی الارب). رجوع به همیان شود
لغت نامه دهخدا
همایین
جمع همیان، از ریشه پارسی همیان ها از اربندها
تصویری از همایین
تصویر همایین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرایین
تصویر فرایین
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همایون
تصویر همایون
(پسرانه)
خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هایینه
تصویر هایینه
هرآینه، حتما، به طور قطع و یقین، حتم، به یقین، شیرین، حقاً، یقیناً، قطعاً، احتمالاً، شاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلاهین
تصویر هلاهین
هان، آگاه باش. برای آگاهاندن و تنبیه به کار می رود، برای مثال رفتند به جمله یارکانت / بپسیج تو راه را هلاهین (ناصرخسرو - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همایون
تصویر همایون
فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، در موسیقی از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماتین
تصویر هماتین
رنگ دانۀ محتوی آهن که از تجزیۀ هموگلوبین به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماتیت
تصویر هماتیت
از فراوان ترین کانی های آهن دار که به رنگ قرمز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم دین
تصویر هم دین
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرایین
تصویر شرایین
شریان ها، سرخ رگ ها، جمع واژۀ شریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمایان
تصویر نمایان
واضح، هویدا، نمودار، پیدا و آشکار
نمایان شدن: ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمانین
تصویر ثمانین
هشتاد، هشت ده تا، عدد «۸۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم آیین
تصویر هم آیین
دارای کیش و آیین مشترک
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
نام یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار که تابستانی گرم و آبهایی تلخ و شور دارد. به علت دوری از مرکز شهر اغلب کمینگاه سارقان است. آبادیها در میان تپه ماهورها واقع شده است. تعداد قراء آن 23 و سکنۀ آن 8950 تن است. زراعت قابل ملاحظه ندارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
معلوم نیست که مولدش کجاست. اکثر عمر خود را در عراق گذراند. یک بار به خراسان سفر کرد. مردی کم سخن بود و این مطلع از اوست:
جانا منم ز دست فراق تو مرده ای
خون در تنم نمانده چو نار فشرده ای.
(از مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی ص 120 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران نوایی و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
از نواحی شیراز است، (انجمن آرا) (آنندراج)، مایین شهرکی است در میان کوهستان افتاده در زیر گریوه ای و سر راه است و سردسیر است و آب روان خوش دارد وغله و میوه خیزد نه بسیار ... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123)، شهرکی است در میان کوهستان بر راه کوشک زرد و هوایش معتدل و به سردی مایل است آب روان دارد و حاصلش غله و میوه ... و آنجا مزار شیخ گل اندام است و در پای گریوه، مزار امام زاده اسماعیل بن موسی کاظم است و آن شهرک قصبۀ عمل ’رامجرد’ است، (نزههالقلوب چ لیدن جزء3 ص 124)، شهری میان کوشک زرد و شیراز، ابن بطوطه گوید از یزد خاص (یزد خواست) به دشت روم و از آنجا به مایین رفتم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به نزههالقلوب ص 123، 185 و 218 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 531 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون:
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.
فردوسی.
بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه.
فردوسی.
به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست.
فردوسی.
پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون.
فرخی.
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.
فرخی.
همیشه بر سر او سایۀ همای بود
تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان.
فرخی.
آیین عجم، رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
بدین همایون سور و بدین مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد.
مسعودسعد.
یکی سرو با خسروانی قبای
به فرّ و به فال همایون همای.
اسدی.
دوزخ تنور شاید مرخس را
گل در بهشت باغ همایون است.
ناصرخسرو.
روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه).
خداوند را دیدم و روز بر من
به دیدار میمون او شد همایون.
سوزنی.
تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.
خاقانی.
مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم.
انوری.
صاحبا جنتت همایون باد
عید نوروز بر تو میمون باد.
انوری.
من که این صفۀ همایونم
دایۀ خاک و طفل گردونم.
انوری.
در فصل گلی چنین همایون
لیلی ز وثاق رفته بیرون.
نظامی.
به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای.
نظامی.
علی الخصوص که دیباچۀ همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است.
سعدی.
ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است.
حافظ.
دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او
زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.
حافظ.
ترکیب ها:
- همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده. (انجمن آرا) :
کتایون خاقان تو را یار بس
سخن از همایون مران بیش و بس.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماکین
تصویر سماکین
جمع سماک ماهی فروشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایون
تصویر همایون
خجسته، فرخنده، فرخ، میمون
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خوناهن ماده قرمزرنگ آهن دارموجود در گلبولهای قرمزخون که باترکیب یک ماده پروتیدی موسوم به گلوبین هموگلوبین رامیسازد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریان، سرخرگ ها جمع شریان رگهایی که خون را از قلب به طرف اعضا و انساج برند رگهای جهنده سرخ رگها. توضیح این کلمه به دو یاء است ولی بعضی یاء اول را به همزه تبدیل کنند و شرائین گویند و آن بر خلاف قاعده عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماطین
تصویر سماطین
دو رویه، دو رسته، سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماتین
تصویر تماتین
جمع تمتان تمتین، رشته های تاژ (خیمه) رسن های چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امویین
تصویر امویین
جمع اموی بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمانین
تصویر ثمانین
هشتاد ثمانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایی
تصویر همایی
((هُ))
همای بودن، مانند هما بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایون
تصویر همایون
((هُ))
خجسته، مبارک، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمادین
تصویر نمادین
سمبولیک، سمبلیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمایان
تصویر نمایان
ظاهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همایون
تصویر همایون
مبارک، میمون
فرهنگ واژه فارسی سره
بختیار، خجسته، خوش یمن، سعادتمند، سعید، مبارک، مسعود، میمون، نیکبخت، هماگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرفتن، چنگ انداختن، چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی