خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
به طبرستان است و گویند در آن کوه غاری است که در آن چشمه ای روان است و اگر کسی آنجا رسد و بانگ کند آب بازایستد و اگر دیگری بیاید و بانگ کند آب روان شود و بدین صورت به بانگی میرود و به بانگی می ایستد. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن ص 200). رجوع به هرمزد کوه شود
به طبرستان است و گویند در آن کوه غاری است که در آن چشمه ای روان است و اگر کسی آنجا رسد و بانگ کند آب بازایستد و اگر دیگری بیاید و بانگ کند آب روان شود و بدین صورت به بانگی میرود و به بانگی می ایستد. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن ص 200). رجوع به هرمزد کوه شود
نام یکی از دهستانهای بخش جغتای شهرستان سبزوار است. این دهستان در دامنۀ شمالی کوه صدخرو و اندقان واقع است. به این جهت براکوه نامیده میشود که کلیۀ آبادیهای دهستان در داخل کوه واقع شده است، آب کلیۀ آبادی های دهستان از رودخانه های محلی و چشمه سارها تأمین میشود و کمتر قنات در این دهستان دیده میشود. از ده آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آنها 8963 نفر است. مرکز دهستان برغمد است که در 55 هزارگزی خاور جغتای واقع است. در این دهستان معدن زاج سیاه و سرب وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش جغتای شهرستان سبزوار است. این دهستان در دامنۀ شمالی کوه صدخرو و اندقان واقع است. به این جهت براکوه نامیده میشود که کلیۀ آبادیهای دهستان در داخل کوه واقع شده است، آب کلیۀ آبادی های دهستان از رودخانه های محلی و چشمه سارها تأمین میشود و کمتر قنات در این دهستان دیده میشود. از ده آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آنها 8963 نفر است. مرکز دهستان برغمد است که در 55 هزارگزی خاور جغتای واقع است. در این دهستان معدن زاج سیاه و سرب وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان بلده کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 30 هزارگزی شمال کجور واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش لبنیات، غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بلده کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 30 هزارگزی شمال کجور واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش لبنیات، غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
فراکوه. آنسوی کوه. آنروی کوه. آنطرف کوه. آنجانب کوه. (برهان) : گذر بودمان بر پراکوه تون ز شهر آمدیم از سحرگه برون. نزاری. ، آنجای از کوه که آب بدانسوی روان باشد. (السامی فی الاسامی). طرفی از کوه که عمیق باشد و آب از آنجا روان شود. (برهان). آنروی کوه که به گودال باشد. (رشیدی). هو من الجبل حیث ینسفح الیه الماء ای ینسکب. (السامی فی الاسامی). براکوه
فراکوه. آنسوی کوه. آنروی کوه. آنطرف کوه. آنجانب کوه. (برهان) : گذر بودمان بر پراکوه تون ز شهر آمدیم از سحرگه برون. نزاری. ، آنجای از کوه که آب بدانسوی روان باشد. (السامی فی الاسامی). طرفی از کوه که عمیق باشد و آب از آنجا روان شود. (برهان). آنروی کوه که به گودال باشد. (رشیدی). هو من الجبل حیث ینسفح الیه الماء ای ینسکب. (السامی فی الاسامی). براکوه
با کسی بچیزی بخیلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تشویش کردن در بیع و کم کردن در ثمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با کسی در چیزی مکاس کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن. مکاس. (مصادر زوزنی). در معامله آزمندی کردن و بها را کم کردن. (از اقرب الموارد). چک و چانه زدن. کندوکاش کردن در بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
با کسی بچیزی بخیلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تشویش کردن در بیع و کم کردن در ثمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با کسی در چیزی مِکاس کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مکاس کردن. مکاس. (مصادر زوزنی). در معامله آزمندی کردن و بها را کم کردن. (از اقرب الموارد). چک و چانه زدن. کندوکاش کردن در بیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی. (از اقرب الموارد)
سبک شمردن عقل کسی را. (منتهی الارب). سبک شمردن عقل و دانش کسی را. (ناظم الاطباء). کوچک دانستن و حقیر شمردن عقل کسی را. استصغار عقل کسی. (از اقرب الموارد)
دامنۀ کوه. سینۀ کوه: اسطهبانات شهرکی است بناحیت پارس به براکوه نهاده. (حدود العالم). اوش جایی آبادان است و بسیارنعمت و مردمانی جنگی و به براکوه نهاده است. (حدود العالم). شومان شهری است استوار و به براکوه نهاده است. (حدود العالم). گذر بودمان بر براکوه تون ز شهر آمدیم از سحرگه برون. (دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه ص 66) ، ترسیدن. بیم داشتن. واهمه کردن: نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا. فردوسی. تو ای بهمن جادوی تیره جان براندیش از کردگار جهان. فردوسی. چون از آن روز برنیندیشی که بریده شود در او انساب. ناصرخسرو. براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب. سعدی. رجوع به اندیشیدن شود
دامنۀ کوه. سینۀ کوه: اسطهبانات شهرکی است بناحیت پارس به براکوه نهاده. (حدود العالم). اوش جایی آبادان است و بسیارنعمت و مردمانی جنگی و به براکوه نهاده است. (حدود العالم). شومان شهری است استوار و به براکوه نهاده است. (حدود العالم). گذر بودمان بر براکوه تون ز شهر آمدیم از سحرگه برون. (دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه ص 66) ، ترسیدن. بیم داشتن. واهمه کردن: نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا. فردوسی. تو ای بهمن جادوی تیره جان براندیش از کردگار جهان. فردوسی. چون از آن روز برنیندیشی که بریده شود در او انساب. ناصرخسرو. براندیش از افتان و خیزان تب که رنجور داند درازی شب. سعدی. رجوع به اندیشیدن شود
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون: سپاه جهاندار بیرون شدند ز کاخ همایون به هامون شدند. فردوسی. بفرمود بردن به پیش سپاه درفش همایون فرخنده شاه. فردوسی. به قلب اندرآمد میان را ببست گرفت آن درفش همایون به دست. فردوسی. پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش روز بزرگان خجسته گشت و همایون. فرخی. جشن فریدون خجسته باد و همایون بر عضد دولت آن بدیل فریدون. فرخی. همیشه بر سر او سایۀ همای بود تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان. فرخی. آیین عجم، رسم جهاندار فریدون بر شاه جهاندار فری باد و همایون. عنصری. بدین همایون سور و بدین مبارک جشن تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد. مسعودسعد. یکی سرو با خسروانی قبای به فرّ و به فال همایون همای. اسدی. دوزخ تنور شاید مرخس را گل در بهشت باغ همایون است. ناصرخسرو. روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). خداوند را دیدم و روز بر من به دیدار میمون او شد همایون. سوزنی. تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب زال همایون به تخت سام برآمد. خاقانی. مبارک باد و میمون باد و خرم همایون خلعت سلطان عالم. انوری. صاحبا جنتت همایون باد عید نوروز بر تو میمون باد. انوری. من که این صفۀ همایونم دایۀ خاک و طفل گردونم. انوری. در فصل گلی چنین همایون لیلی ز وثاق رفته بیرون. نظامی. به خود کم شوم خلق را رهنمای همایون ز کم دیدن آمد همای. نظامی. علی الخصوص که دیباچۀ همایونش به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است. سعدی. ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است. حافظ. دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود. حافظ. ترکیب ها: - همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون: سپاه جهاندار بیرون شدند ز کاخ همایون به هامون شدند. فردوسی. بفرمود بردن به پیش سپاه درفش همایون فرخنده شاه. فردوسی. به قلب اندرآمد میان را ببست گرفت آن درفش همایون به دست. فردوسی. پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش روز بزرگان خجسته گشت و همایون. فرخی. جشن فریدون خجسته باد و همایون بر عضد دولت آن بدیل فریدون. فرخی. همیشه بر سر او سایۀ همای بود تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان. فرخی. آیین عجم، رسم جهاندار فریدون بر شاه جهاندار فری باد و همایون. عنصری. بدین همایون سور و بدین مبارک جشن تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد. مسعودسعد. یکی سرو با خسروانی قبای به فرّ و به فال همایون همای. اسدی. دوزخ تنور شاید مرخس را گل در بهشت باغ همایون است. ناصرخسرو. روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). خداوند را دیدم و روز بر من به دیدار میمون او شد همایون. سوزنی. تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب زال همایون به تخت سام برآمد. خاقانی. مبارک باد و میمون باد و خرم همایون خلعت سلطان عالم. انوری. صاحبا جنتت همایون باد عید نوروز بر تو میمون باد. انوری. من که این صفۀ همایونم دایۀ خاک و طفل گردونم. انوری. در فصل گلی چنین همایون لیلی ز وثاق رفته بیرون. نظامی. به خود کم شوم خلق را رهنمای همایون ز کم دیدن آمد همای. نظامی. علی الخصوص که دیباچۀ همایونش به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است. سعدی. ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است. حافظ. دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود. حافظ. ترکیب ها: - همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود