جدول جو
جدول جو

معنی هلیلو - جستجوی لغت در جدول جو

هلیلو
(هََ لی لَ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر که 313 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و حبوب و کاردستی مردم بافتن فرش و گلیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میوه ای خوشه ای کوچک از خانوادۀ بادام به رنگ زرد که مصرف دارویی دارد، درختی بزرگ با برگ های دراز و باریک که در هندوستان می روید و میوۀ هلیله از آن به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لَ)
زمین باران رسیده که گردش همچنان خشک باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هلیو. گردکان بازی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد که 69 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
مصغر هل است. (منتهی الارب). رجوع به هل شود
لغت نامه دهخدا
تالاب و استخر و آبگیر را گویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بوشهر که 584 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار مردم ماهیگیری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی لَ / لِ)
اهلیلج. هلیلج. از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است: هلیلۀ بزرگ که کابلی گویند، هلیلۀ زرد و بلیله. درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مؤلف). و آن را اقسام است: هلیلۀ زرد، هلیلۀ سیاه و هلیلۀ کابلی. (آنندراج). آزاددرخت. زهرۀ زمین. (یادداشتهای مؤلف) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم).
سی ودو درّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیلۀ کابل ؟
ناصرخسرو.
که دانست کاین تلخ و ناخوش هلیله
حرارت براند ز ترکیب انسان.
ناصرخسرو.
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را هلیلۀ زرین کجا برد صفرا؟
خاقانی.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله، قند با قند.
نظامی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
هلیله کاو به زفتی خون دل رفت
شود خرمای تر، چون با عسل خفت.
امیرخسرو.
، قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُلَ لَ)
مصغر هل ّ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سلق جبلی. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به لغت زند و پازند آلوچه را گویند و آن میوه ای است معروف. (برهان). در زبان پهلوی به صورت الوسیک یا الوزی و متن مصحف همین لغت است. (از حواشی معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَیْ یَ)
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 35 هزارگزی شمال گرمی و چهارهزارگزی راه شوسۀ بیله سوار به گرمی. جایی است واقع در جلگه، گرمسیرو دارای 164 تن سکنه. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ)
سبدی را گویند که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
درختی است در هندوستان که رنگش زرد یا سیاه است و در طب از آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
سبدی که از چوب ونی بافندوچیزها درآن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیل
تصویر هلیل
ممال هلال: بنگرید به هلال هلال، نامی بودمردان را: (مران هردوسالاررابودنام یکی راهلیل ویکی راهمام) (ورقوگلشاعیوقی 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
((هِ یا هَ))
سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیل
تصویر هلیل
هلال (ماه)، نامی برای مردان
فرهنگ فارسی معین
((هَ لِ))
درختی از تیره کمبرتاسه و از رده دولپه ای ها که دارای میوه بیضوی شکلی به اندازه یک سنجد ریز است. میوه این گیاه مصرف طبی دارد و خشک شده آن را به عنوان قابض به کار می برند، این گیاه خاص نواحی حاره است
فرهنگ فارسی معین
حلیم برنج پس از آبکش کردن برنج، حلیم
فرهنگ گویش مازندرانی