جدول جو
جدول جو

معنی هلیستان - جستجوی لغت در جدول جو

هلیستان(هَُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که 350 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه های کشک سرا و چالوس و محصول عمده اش برنج و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
هلیستان
از توابع کران نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلمستان
تصویر قلمستان
زمینی که در آن قلمه های درختان را کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی و امثال آن ها تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و باصفا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دار قرار، علّیین، دارالقرار، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، دارالسّرور، فردوس اعلا، نعیم، باغ خلد، دارالخلد، جنّت، فردوس، رضوان، دارالسّلام، اعلا علّیین، دارالنّعیم، مینو، خلد، سرای جاوید، قدس برای مثال تا حروفش جمله عقل و جان شوند / سوی خلدستان جان پرّان شوند (مولوی - ۸۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل ستان
تصویر دل ستان
دل ستاننده، دلربا، دلبر، دلکش، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
دستیار، یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
محل و مسکن وجود شخص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب آمده: تومان لر بزرگ، ولایتی معتبرست و درو چند شهرها: شولستان فارس و کردارکان قهپایه المستان از حساب آنجاست. رجوع به همین کتاب چ لیدن ص 70 و حاشیۀ همان صفحه و ’قهپایه المستان’ شود
لغت نامه دهخدا
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(تِ خِ)
دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل در 42 هزارگزی جنوب آمل. در کوهستانی جنگلی واقع و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 145 تن شیعه اند و بلهجۀ مازندرانی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و عسل، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شالبافی است. راه مالرو دارد. اکثر سکنۀ آن در زمستان در شهر آمل سکونت میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ حَ)
طلیحه بن خویلد اسدی و برادر او و ابوطلیحه قیس بن عاصم است بر قولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ مَ / مِ)
آن زمین که در آن قلمۀ بسیار از درختی خاص زده اند. زمینی که در آن به انبوهی قلمه های بسیار نشانده اند تا پس از مدتی معلوم بیرون کرده در زمینهای دیگر بفواصل بیشتر بنشانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان بهنام پازوکی ازبخش ورامین شهرستان تهران که دارای 753 تن سکنه است. آب آن از رود خانه جاجرود و محصول عمده اش غله، صیفی و چغندرقند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
دهی از دهستان میانرود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ سَ)
به صیغۀ تثنیه، نام دو جنت در مقابل فردوس. (آنندراج) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
دهی از دهستان سیارستاق. ییلاقی است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، در 6 هزارگزی شمال علی آباد. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 550 تن شیعه اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه کدوال و محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جایگاه و مرکز سرمایه و سود. (گنجینۀ گنجوی ص 140). از ’مایه’ + ’ستان’ پساوند مکان:
بهتر از این مایستانیت نیست
سود کن آخر که زیانیت نیست.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ جِ)
نام یکی از بلوکات قم در جنوب غربی شهر قم است. این بلوک در ناحیۀ کوهستانی پرآبی واقع است که عده قرای آن 77 و جمعیت آن هفده هزاروپانصد تن و مسکن ایلات خلج است. مرکز آن دستگرد نام دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لُ خِ)
ناحیۀ خلخ. نام دیگر خلخ:
به اطراف خلخستان برگذر
بکش هرکه یابی به کین پدر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَبُ)
قصبه ایست واقع در 70 هزارگزی شمال شرقی مرعش و منبع نهر جیحان که از آتن عبور میکند در جواراین قصبه واقع است این قصبه در قدیم بزرگتر و معمورتر و قبل از مرعش پایتخت ملوک ذوالقدریه بوده است
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ لِ)
دهی است از بخش سیاهکل شهرستان دیلمان که 117 تن سکنه دارد. آب آن از شمرود و محصول عمده اش برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
مدرسه متوسطه ای که درآن انواع هنر (زیبا و غیر آن) را به هنرجویان آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز سرمایه و سود: بهتر ازین مایستانیت نیست سود کن آخر که زیانیت نیست. (نظامی. گنجینه 140)
فرهنگ لغت هوشیار
دارکله (گویش گیلکی) نهالستان زمینی که در آن قطعه های درختان (مانند بید تبریزی و غیره) را کارند تا از چوب آنها بعدا استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیسمان
تصویر پلیسمان
فرانسوی چین خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و با صفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
یارویاور
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ لَ مِ))
زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
((هُ نَ رِ))
آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همیستار
تصویر همیستار
مخالف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسیستان
تصویر آسیستان
دستیار، یاور
فرهنگ واژه فارسی سره