جدول جو
جدول جو

معنی هلوچال - جستجوی لغت در جدول جو

هلوچال
(هَُ چَ)
نام یکی از دهات هزارجریب مازندران بوده است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 165 ترجمه فارسی). رجوع به هلی چال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولوال
تصویر ولوال
بانگ و فریاد کردن به گریه و زاریبرای مثال ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
یخچال طبیعی که در کوه ها و مکان های مرتفع و دره هایی که دارای برف های دائمی و در معرض وزش بادهای سرد هستند تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوچال
تصویر پوچال
پوشال، گیاه خشک، تراشۀ چوب، ساقه های نازک نی و جگن و گیاه های دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ سِ)
دهی است از بخش رزاب شهرستان سنندج که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
یخچال طبیعی بر قلل کوههای بلند. یخچالهای طبیعی. جائی ازکوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
از پوچ + ال، پسوند نسبت، آنچه از دم رندۀ نجار پیدا آید و مانند آن، پوشال
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ رِ)
ده کوچکی از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت دارای ده تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
ریسمانی باشد که در روزهای عید و جشن از جایی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند. (برهان). رجوع به هلو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
نام حوضی از یخ طبیعی به البرز به شمال تهران. توسعاً هر حوض طبیعی یخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گردنه ایست بین شهرستانک و تهران. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کُ)
دهی است ازبخش مرکزی شهرستان آمل که 225 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، عسل و کاردستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ حَ)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 102000گزی خاور حاجی آباد و 3000گزی خاور راه مالرو بافت و میناب. هوای آن گرم و دارای 115 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در ترجمه یمینی چ طهران در دو موضع آمده و ظاهراً بمعنی حاکم یا مرزبان است: پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته. چون پروچال ایشان را بر روی آب بدید پنج فیل بافوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. و در نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف این کلمه به دو صورت بروجیبال و تروچیپال آمده است
لغت نامه دهخدا
(حُ حَ)
کلام که در آن شک نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ چِ)
دهی از دهستان کنار رودخانه است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
یخچال طبیعی، جائی از کوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که کودکان ازجایی آویزند وبرآن نشیندودرهواآیند وروند، ارجوحه تاب
فرهنگ لغت هوشیار
موی، جامه نازک هلهال به مانک آرد بیز یا سخته پارسی است آردبیز پرویزن غربال
فرهنگ لغت هوشیار
مربا (عموما)، مربایی که از دوشاب سازند (خصوصا)، آنچه که از شیر ودوغ و ماست پزند: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش. (شا. لغ)، سخن ناروا و ناپسند که باشخاص گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچال
تصویر پوچال
آنچه از دم رنده نجار پیدا آید و مانند آن پوشال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچال
تصویر پوچال
تراشه چوب، پوشال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توچال
تصویر توچال
((تُ))
یخچال طبیعی در کوه ها و دره هایی که برف های دایمی دارند، نام یکی از کوه های رشته کوه البرز در شمال تهران
فرهنگ فارسی معین
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای جنگلی در جنوب بالا جاده ی کردکوی، مرتعی در راستوپی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای شیرنوای علی آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی واقع در منطق ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین پوشیده از کلوخ های سخت و غیرقابل عبور و مرور
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای از گل رس مخصوص که از آن برای ترمیم دیواره ی خانه استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی