- هلوع
- ناشکیبا
معنی هلوع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
زبان بیرون آمده، راه فراخ، پیشرو اشتر
برآمد، پگاه، بردمیدن
گشاده چهرگی در زنان
خوابیدن، خفتن، خواب
برآمدن خورشید یا ستاره، برآمدن، ظاهر شدن، سر زدن
جمع ضعلع، پهلوها برها استخوان های پهلو کنار جانب، استخوان پهلو دنده، پهلو، هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست، جمع اضلاع ضلوع
برآمدن آفتاب و مانند آن، طالع شدن، بر آمدن، ببالا بر شدن
شمشیر بران
آزور آزمند، آز آزمندی آزمند شدن حریص گشتن، آزمندی حرص، بسیارآزمند سخت حریص
خفتن و خوابیدن
ورنمند: زن
((هِ))
فرهنگ فارسی معین
گردکان بازی، چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی
استخوان های پهلو
بسیار آزمند، حریص و شیفته، (مصدر) آزمند شدن، حریص شدن به چیزی
میوه ای کروی شکل، گوشتی، درشت، پرآب و شیرین با پوست نازک به رنگ های زرد، سرخ و سبز و هستۀ درشت و سخت، درخت این میوه کوتاه با برگ های دراز نوک تیز و شکوفه های قرمز است و آن را با درخت شفتالو، بادام، آلو یا زردآلو پیوند می زنند، شخص زیبا
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
هراش (تهوع)، آز، دشمنی دشمنی
ریسمانی که کودکان از جایی آویزند و بر آن نشینند و در هوا آیند و روند، ارجوحه، تاب
((هُ))
فرهنگ فارسی معین
درختی از تیره گل سرخیان و از دسته بادامی ها که دارای میوه آب دار شفت و هسته ناهموار درشت است. گونه های مختلف هلو عبارت از شفتالو و شلیل و هلو انجیری هستند که همگی میوه هایی ریزتر از هلو دارند
هلو پوست کنده: کنایه از شخص خوش بر و رو، خوش آب
هلو پوست کنده: کنایه از شخص خوش بر و رو، خوش آب