جدول جو
جدول جو

معنی هلوب - جستجوی لغت در جدول جو

هلوب
(هََ)
زن که با شوی نزدیکی نماید، زن که از شوی کناره گزیند. از اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلوب
تصویر کلوب
باشگاه، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
وزیدن، وزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
خواهنده، خواستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
قلب ها، دل ها، میانها، وسط ها، جمع واژۀ قلب
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
شتر شیرده. (منتهی الارب) (آنندراج). اشر دوشا. (از مهذب الاسماء). شتر دوشیدنی. شتر مادۀ دوشیدنی. ناقۀ دوشیدنی، هاجره حلوب، نیم روز گرم روان کننده خوی از تن، مرد دوشنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بسیار عیب کننده مردم. ج، ثلب
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فریبنده و دروغ زن. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ترکی است بمعنی شده. (غیاث اللغات). در زبان کنونی آذربایجان اولوب نویسند ازمصدر اولماق، و دو معنی دارد: ’شده است’ و ’شدن’
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریح الوب، باد سرد که خاک را ببرد، الکه و یورت و محله: از راه گرجستان به دربند رفت و از آنجا به الوس ازبک درآمد. (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
چاهیست نزدیک سمیراء در راه حاج، آبی پاکیزه و نزدیک بسطح زمین دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
تو میروی و خبر نداری
اندر عقبت قلوب و ابصار.
سعدی.
لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل. (قرآن 178/7).
- افعال قلوب، نزد نحویان از نواسخی هستند که دو مفعول میخواهند. این افعال عبارتند از ظن و اخوات آن، چون ظننت زیدا عالماً. (از اقرب الموارد).
- حروف قلوب، اصطلاحی است در علم جفر. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 356 شود.
، جمع واژۀ قلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لو / قِلْ لَ)
گرگ، شیر. (اقرب الموارد). رجوع به قلّیب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بسیار برگردنده. (منتهی الارب). متقلب پرتقلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به قلّوب و قلیب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غالب. (لطائف اللغات). این لغت در فرهنگهای تازی نیامده است و مولانا نیز آن را در بیت زیر استعمال کرده است:
اینچنین پیچید مطلوب وطلوب
اندرین لعبند مغلوب و غلوب.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لو)
انبر آهنگرکه بدان آهن گرم رامی گیرند. (غیاث). ماشه. انبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلّوب شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
باشگاه. انجمن. (فرهنگ فارسی معین). باشگاه. جشنگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طالب. بسیار خواهنده. ج، طلب. (منتهی الارب) :
اینچنین پیچیده مطلوب و طلوب
اندر این لعبند مغلوب و غلوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بمعنی کالبد و قالب باشد. (برهان) (آنندراج). شکل و قالب و کالبد. (ناظم الاطباء). مصحف و مبدل کالبد (قالب). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
بلغت ژند و پاژند بهشتی را گویند که در مقابل دوزخی است. اهلبوب. (هفت قلزم). هزوارش و مصحف اهلنوب. و رجوع به اهلبوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برکنده موی. (منتهی الارب). اسب دنبال کنده. (مهذب الاسماء). اسب که ’هلب’ او برکنده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
حال. گونه. ج، اهالیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلوع
تصویر هلوع
ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوک
تصویر هلوک
ورنمند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد باد گرد انگیز وزیدن باد، بیدار شدن شکست خوردن، سر خوش رفتن -1 وزیدن باد، طلوع کردن ستاره، وزش باد: (برآمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروباره افکن) (منوچهری)، طلوع ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
باشگاه، انجمن، جشنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
جمع قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوب
تصویر غلوب
غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
بسیار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوب
تصویر سلوب
بچه انداخته، بچه مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوب
تصویر خلوب
فریبا زن، دروغگو و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوی
تصویر هلوی
((هِ))
گردکان بازی، چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوب
تصویر کلوب
((کُ))
باشگاه، انجمن، کانون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
((قُ))
جمع قلب، دل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هبوب
تصویر هبوب
((هُ))
وزیدن باد
فرهنگ فارسی معین