جدول جو
جدول جو

معنی هلل - جستجوی لغت در جدول جو

هلل
(هَُ لُ)
حضض است که دوایی باشد به جهت جمیع ورم ها و بستن خون، وآن مکی و هندی هر دو باشد. بهترین آن مکی است و آن را از عصارۀ مغیلان میسازند، و نوعی هم هست شیرازی که آن را از عصارۀ برگ سگ انگور میسازند و شیرازیان آن را هلل مشکک خوانند و هندی را از عصارۀ فیل زهره به عمل می آورند، و به این معنی به جای لام آخر، کاف هم به نظر آمده است. (برهان). هلک. رجوع به هلک شود
لغت نامه دهخدا
هلل
عصاره ذیل زهره راگویند که بنام های حضض وحضیض نیزخوانده میشود
تصویری از هلل
تصویر هلل
فرهنگ لغت هوشیار
هلل
((هُ لُ))
عصاره فیل زهره را گویند که به نام های حضض و حضیض نیز خوانده می شود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلل
تصویر غلل
غلّه ها، غلغلک ها، قلّک ها، جمع واژۀ غلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلا
تصویر هلا
حرف ندا به معنای ای، ایا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلل
تصویر خلل
خلّه ها، سوراخ ها، جمع واژۀ خلّه
خلل و فرج: سوراخ ها و گشادگی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
خمیده، منحنی مانند هلال، هلالی شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
کسی که «لا اله الاّ الله» بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزل
تصویر هزل
مزاح، شوخی، سخن غیر جدی، سخن بیهوده، در علوم ادبی سخن منظوم یا منثور که محتوی مضامین غیراخلاقی و غیراجتماعی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلل
تصویر زلل
در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند
لغزیدن و افتادن
از حق و صواب منحرف گشتن
لغزش، خطا
کمی، نقصان، کم و کاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملل
تصویر ملل
به ستوه آمدن، بیزاری، ملال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلل
تصویر بلل
تر کردن با آب، تری، نمناکی، نم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتل
تصویر هتل
مکانی که در مقابل دریافت هزینه، به اشخاص جای خواب و خدمات دیگر از قبیل غذا و امثال آن ها ارائه می شود، مهمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ لْ لِ)
تهلیل کننده یعنی کلمه لااله الاّ اﷲخواننده. (از غیاث). گویندۀ لااله الااﷲ:
گفت فرمان حکمت فرمان بخوان
تا مهلل گردم آن را من به جان.
مولوی.
رجوع به تهلیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ)
متقوس. (اقرب الموارد). مطلق خمیده و منحنی و قوسی و هلالی شکل. چنبری. مانند هلال منحنی. حاجب مهلل، ابرویی مانندۀ ماه نو. (مهذب الاسماء) ، شتر لاغر خمیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهلله، منقوش به صورتهای هلال. دارای نقش هلال:
شمس گردون بگسترد به طلوع
بر زمین از زر طلی مفرش
تا مهلل کنی بساط ورا
به خم نعل ادهم و ابرش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْ یُ)
گشاده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درخشیدن روی از شادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخشان شدن میغ به برق. (تاج المصادر بیهقی). درخشیدن ابر و برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلالؤ ابر. (از اقرب الموارد) ، ریزان شدن اشک و آب. (زوزنی). روان شدن اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
باطل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ لْ لَ)
ناچیز و باطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
موضعی است بر ساحل دریای کاظمه. (منتهی الارب). قریه ای است در ریف. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ / ثُ لُ)
شخص مجهول یا اسم باطل است، گویند هوالضلال بن ثهلل
لغت نامه دهخدا
جمع حله، زیورها، جامه ها، برزک های (کتان) یمانی زیورها پیرایه ها، لباسهای نو جامه ها، بردهای یمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلل
تصویر شلل
داغ جامه که به شستن نرود، خوشخوی آماده یاری، لنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلل
تصویر تلل
تری و نمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل
تصویر خلل
گشادگی میان دندانها ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلل
تصویر جلل
امر عظیم، کار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلل
تصویر زلل
بلغزیدن و سهو افتادن، سبک سرین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
تهلیل کننده، لا اله الا الله گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلل
تصویر تهلل
درخشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلل
تصویر دلل
جمع دلال، کرشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلل
تصویر مهلل
((مُ هَ لَّ))
منحنی مانند هلال، هلالی شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هال
تصویر هال
سرسرا، تالار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هتل
تصویر هتل
مهمانسرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هلال
تصویر هلال
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هال
تصویر هال
قرار
فرهنگ واژه فارسی سره