جدول جو
جدول جو

معنی هلشی - جستجوی لغت در جدول جو

هلشی
(هَِ لَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که 200 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه مرک و محصول عمده اش غله، حبوب، چغندرقند و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). رجوع به هله شی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلش
تصویر هلش
رهاکردگی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ جی ی)
منسوب به هلجه که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نامی است که در نور و آمل به برقوق دهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَی ی)
مصغر هل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لْ لا)
ریش و زخم که بعد از اندوه رسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان خورش رستم از بخش شاهرود شهرستان هروآباددارای 315 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عمل مردم لش. بی عاری. بی غیرتی. و رجوع به لش شود
لغت نامه دهخدا
(لَ شی ی)
بسیار دوشنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ تا)
گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثا)
گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ شا)
امراءه همشی، زن بسیارسخن و بسیارفریاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم نوعی از بیش است به لغت هندی. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ قا)
نوعی دویدن همچو ولقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ کا)
جمع واژۀ هالک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان دارای 230 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غله، حبوب، لبنیات، توتون، پنبه، میوه و قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ شی ی)
منسوب به هرش که نام جد خاندانی است. (از انساب سمعانی). شاید هم منسوب به ناحیت هرشی (ه شا) باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ شا)
وادیی است در راه مکه. (منتهی الارب). زمین فرازی است که نباتات بسیار در آن روید و در راه شام به مدینه و به مکه قرار دارد. زمین مسطح است. (معجم البلدان)
کریوه ای است در راه مکه در نزدیکی حجفه. از دریا پیداست. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلنی
تصویر هلنی
منسوب ب هلن، یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلفی
تصویر هلفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلپی
تصویر هلپی
یکباره یک هو
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی دلپذیری، ششمار از بیماری ها بیماری باریک، لاغری نام مرغی باشد مردارخوارتوضیح باماخذی که دردست است این مرغ شناخته نشد. توضیح چنانچه بالاخص نام مرغ مردارخوار را درنظربگیریم مراردکرکس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشی
تصویر لشی
حالت و کیفیت لش بی عاری بی غیرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیش
تصویر هلیش
نام پرنده ای مردارخوار، هلش. توضیح بنظرمی آید گونه ای کرکس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلپی
تصویر هلپی
((هُ لُ پّ))
یکباره یک هو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلوی
تصویر هلوی
((هِ))
گردکان بازی، چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی
فرهنگ فارسی معین
نوعی خورشت کدو، کدو را آب پز کرده، پس از خشک شدن آب دیگ، آن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمانی از ساقه ی مو برای کشیدن چوب یا حیوان مرده، تلف –
فرهنگ گویش مازندرانی
دست پاچه، شتاب زده
فرهنگ گویش مازندرانی
آلوده، آغشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آب بستن زمین و آماده کردن آن برای کشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آلوترش، آلوچه، صوتی جهت خوراندن غذا به ادک
فرهنگ گویش مازندرانی