جدول جو
جدول جو

معنی هلدی - جستجوی لغت در جدول جو

هلدی
اسم نوعی از بیش است به لغت هندی. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلدیر
تصویر هلدیر
(پسرانه)
آبشار (نگارش کردی: ههدر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هادی
تصویر هادی
(پسرانه)
هدایت کننده، راهنما، از نامهای خداوند، از القاب پیامبر (ص)، لقب امام علی نقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیدی
تصویر هیدی
(پسرانه)
آهسته، پاورچین (نگارش کردی: هدی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هادی
تصویر هادی
هدایت کننده، راه راست نماینده، رهنما، پیشوا
هادی الکتریسیته: اجسامی که الکتریسیته را منتشر و هدایت می کنند مانند فلزات، بدن انسان، حیوان و آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندی
تصویر هندی
از مردم هند، هندوستانی، تهیه شده در هند مثلاً تیغ هندی، فیلم هندی، مربوط به هند مثلاً زبان هندی،
در علوم ادبی ویژگی سبک شعری شاعران فارسی زبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمون پردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه و آوردن امثال بسیار در شعر است،
زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در هند رایج است، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، کنایه از شمشیر ساخته شده در هند
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ لَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که 200 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه مرک و محصول عمده اش غله، حبوب، چغندرقند و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). رجوع به هله شی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ قا)
نوعی دویدن همچو ولقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ کا)
جمع واژۀ هالک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دی ی)
از هرد، رنگ کرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زعفرانی. زردچوبه ای
لغت نامه دهخدا
(هَِ دا)
زردچوبه. (منتهی الارب). هرداء. (اقرب الموارد). رجوع به هرداء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لی ی)
منسوب به هدل که عبارت است از قبیلۀ اخوقریظه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب است به خلد که محلتی است در بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لقب ابوعثمان سعید بن محمد بن سید ابیه بن یعقوب اموی بلدی است. وی از صوفیان زاهد بود، بسال 328 هجری قمری متولد شد و در سال 350 هجری قمری به مشرق سفر کرد و بسال 351 هجری قمری وارد مکه شد. بلدی درسال 397 هجری قمری درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلد که نام شهر مروالرود است و ابومحمد بن ابی علی حسن بن محمد از مشایخ قرن ششم بدان نسبت دارد. (از معجم البلدان).
منسوب به بلده، که شهری است در اندلس. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
منسوب به بلد. شهری. (دهار) (ناظم الاطباء). شهری و مربوط به شهر. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلد شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
گلیم که درپی آن نمایان باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نمد، خوگیر گندۀ سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
در کتیبۀ بزرگ بیستون این کلمه نام پدر بخت النصر است. (از ایران باستان پیرنیا ص 547)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی عروق الصفرا. (مخزن الادویه). رجوع به هلد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلپی
تصویر هلپی
یکباره یک هو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادی
تصویر هادی
راهنما، هدایت کننده، مرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلدی
تصویر بلدی
شهری منسوب به بلد و بلده شهری مربوط به شهر
فرهنگ لغت هوشیار
شکول پوستی چستی چالاکی، سرعت شتاب عجله. منسوب به جلد پوستی امراض جلدی
فرهنگ لغت هوشیار
نوا و آهنگ خوش آیند را گویند و آن مایه اصلی موسیقی است. بتعبیر دیگر اصوات موزون و متوالی است که بگوش خوش آیند باشد، ملودی ممکن است با ساز یا آواز تنها اجرا شود. در این صورت آنرا یک صدایی گویند. وقتی که چند صدایی باشد با چند ساز یا آواز اجرا میشود توضیح ملودی همان نغمه است (نظری بموسیقی ج 1 ص 148)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلنی
تصویر هلنی
منسوب ب هلن، یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلندی
تصویر هلندی
منسوب به هلند: ازمردم هلند، ساخته هلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلفی
تصویر هلفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به هند: ازمردم هند، ساخته و پرداخته هند، شمشیرساخته هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند: تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر، آیینه مدور که اشعه آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیا را مشتعل سازد، دور بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلدی
تصویر جلدی
((جَ))
چالاکی، چستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هادی
تصویر هادی
هدایت کننده، جمع هداه، رسانه، هر جسمی که جریان الکتریسیته یا حرارت را از خود عبور دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلپی
تصویر هلپی
((هُ لُ پّ))
یکباره یک هو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلوی
تصویر هلوی
((هِ))
گردکان بازی، چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلدی
تصویر جلدی
((جِ))
بیماری های پوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هادی
تصویر هادی
رهنما
فرهنگ واژه فارسی سره
زود، به سرعت، زودهنگام، شتابزده، به زودی
دیکشنری اردو به فارسی