جدول جو
جدول جو

معنی هلثاءه - جستجوی لغت در جدول جو

هلثاءه(هََ ءَ)
گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاله
تصویر هلاله
(دخترانه)
جارزدن، با خبر ساختن، آلاله، گلی زرد رنگ خوشبو، (نگارش کردی: ههاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
(سُلْ لا ءَ)
خار خرمابن. ج، سلاء. یکی سلاّء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
یکی درخت الاء. رجوع به الاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لثی (شلم تنک) خورانیدن. (منتهی الارب). شلم (صمغ) برآوردن.
لغت نامه دهخدا
(سی / یَ فُ)
تیر زدن. (منتهی الارب). انداختن تیر و مثل آن
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
جای تابه و پتیله ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کار خانه تابه سازی. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به تشدید لام ضبط شده است: القلاّءه، الموضع تتخذ فیه المقالی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ ءَ)
درنگ و تأخیر و مهلت و نسیئه و بیعانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و مااعطیت فیه نسیئه من الدراهم فهی الکلاءه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
بیماریی که در دوش شتر عارض شود و باعث لنگی آن گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءَ)
زمین بسیاردرخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه ای که از ضعف گردن خود را دراز کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
ابن عمرو بن مالک از بنی اود از مذحج. وی شاعری یمانی و جاهلی و سید قوم خود و در جنگها سپهسالار آنان بوده. او یکی از حکمای شعرای عصر خویش است و مشهورترین شعر او ’لایصلح الناس فوضی لاسراه لهم...’ میباشد. در حدود سال پنجاهم پیش از هجرت درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 434)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
بمعنی صلایه است. (منتهی الارب). رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ ءَ)
شیر ماده. لباه. لبؤه. لبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءَ)
شیر ماده. لب ٌ. لبوه. لبوءه. لباه. لبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
سه شنبه، ثلاثاء
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
زمین نرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به بثاء شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ءَ)
سرمه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پوست تنک که برخیزد از چرم بوقت دباغت. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
گروه بلندآواز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد) ، چاهی که در آن متعلق و جای فرودآمدن نباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
گول گرانجان درشت اندام بسیارخوار و جامع جملۀ بدیها. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شیر دفزک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
شاهترج. (حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
آلوکک. درختی است که در رامسر و شهسوار بدین نام خوانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ / هَِ لِقْ قا مَ)
بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ عَ)
مرد آزمند، مردسخت گریزنده و رونده از شادمانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ تیز و نیک شتاب و چست و رام. (منتهی الارب). رجوع به هلواع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ نَ / نِ)
شاهترج. (مخزن الادویه). نام دارویی است که آن را شاهتره گویند. خارش و جرب را نافع است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(صِ ءَ)
زمین درشت نیک سخت. (منتهی الارب). رجوع به صلداء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
زمین درشت سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ قَ)
از ’ک ث ء’، دراز شدن و بسیار گردیدن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رَمْءْ)
انبوه شدن و بسیار گردیدن موی و جز آن و بر هم نشستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اصمعی گوید کوهی است از جانب راست راه، نزدیک ضریه و آب آن، ضری، چاهی است که عاد کنده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلیانه
تصویر هلیانه
شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
بالا زدن شلوار تا بالای زانو برای رفتن داخل آب یا گل
فرهنگ گویش مازندرانی