جدول جو
جدول جو

معنی هلانی - جستجوی لغت در جدول جو

هلانی
(هَِ)
منسوب به بنی هلان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلانی
تصویر کلانی
کلان بودن، بزرگ بودن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ نی ی)
مرد مشهور کار. (آنندراج) : رجل علانی، أی ظاهر أمره. ج، علانیون. (اقرب الموارد). رجل علانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به همان که ظاهراً قریه ای است در عراق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
مأخوذ از تازی، زن ملا و زن آخوند و معلمه و زنی که داناو معلم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاّ شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است، زیرا وقت را عزیزتراز آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست:
بی غمت دم نمی توانم زد
دم بی غم نمیتوانم زد.
(از مجالس النفائس ص 253 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران جامی و امیر علیشیر مؤلف مجالس النفائس است
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به هلال، به شکل هلال. کمانی. خمیده:
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.
خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.
نظامی.
چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.
نظامی.
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی.
نظامی.
نمایندت به هم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی.
سعدی.
رجوع به هلال شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
در تداول، جای تنگ و تاریک و ترسناک و نامناسب برای آسایش. هولدانی
لغت نامه دهخدا
(هََ فْ فا نی ی)
منسوب به هفان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست:
دهن تنگ تو و غنچۀ تر هر دو یکی است
اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است.
(از مجالس النفائس ص 76 و 77).
وی از معاصران امیر علیشیر و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
منسوب به هلاک. رجوع به هلاک شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ زْ زا)
منسوب است به هزان که بطنی است از عنک. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شراب نورسیده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلفروش، باغبان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لا)
منسوب به دلان که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عِ نی ی)
منسوب به علان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گندگی و تناوری. (ناظم الاطباء). بزرگی و سطبری. (آنندراج). درشتی. ضخمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عظم. (منتهی الارب). بزرگ بودن:
یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی.
منوچهری.
، بزرگی و بزرگواری. (ناظم الاطباء) ، قد و قامت. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتینگاس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام طایفه ای از شعبه های لر کوچک است. (تاریخ گزیده نسخۀ چاپ عکسی ص 547)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای است معتبر (در کردستان) و هوای خوش دارد و آبهای روان. حاصلش غلات باشد و علفزارهای نیکو و شکارگاههای خوب فراوان دارد. (نزهه القلوب ج 3 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نسبت است به الان، اران:
الانی سواری فرنجه بنام
هنرها نموده بشمشیر و جام.
نظامی.
رجوع به الان و اران شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 20 هزارگزی جنوب خاوری پاوه و 4 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 156 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات، و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اسب گمراه و کندرو. (برهان قاطع). پالانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلانی
تصویر کلانی
کلان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بهمانه بهمانی فلان بهمان: بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو بمردی بمانی... . بجز مرگ در راه حقت که آرد زتقلید رای فلان و فلانی. در تداول بین فلان و فلانی فرقی است در فلان نوعی ابهام مندرج است اما اگر به کسی بگوید: از قول من بان آقا بگویید فلانی با شما کار دارد ابهام از میان می رود
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که اصیل نباشد اسب کندرو که لایق پالان باشد اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین
فرهنگ لغت هوشیار
نو ماهی منسوب به هلال: بشکل هلال، نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره، هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانی
تصویر گلانی
گلفروش، باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلانی
تصویر فلانی
شخص نامعلوم، جانشین کلمه ای رکیک که نخواهند از آن نام ببرند، کنایه از مطلقاً برایش اهمیت نداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلانی
تصویر گلانی
((گُ))
گلفروشی، باغبانی
فرهنگ فارسی معین
بهمان، طرف، فلان، یارو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احتشام، بزرگی، عظمت، کبریا، مهتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همین الان، اکنون
فرهنگ گویش مازندرانی
رام کردن اسب وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
گام برداشتن اولیه ی کودک، تاب خوردن، زبان غیرقابل درک، الاکلنگ
فرهنگ گویش مازندرانی