جدول جو
جدول جو

معنی هق - جستجوی لغت در جدول جو

هق
(هََ کْ کا)
دهی است از بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه که 453 تن سکنه دارد. آب آن از قادرچای و محصول عمده اش غله، حبوب و توتون و کاردستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
هق
(قَ مَ)
مانده کردن کسی را در جماع. (منتهی الارب) ، گریختن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هق
بیخ گلو، نای، خرخره، استفراغ، قی کردن، حالت تهوع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هق هق
تصویر هق هق
صدای گریه که در گلو افتد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ قِ)
آزمند و حریص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
گرسنه. (منتهی الارب). مانند هقم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قُ)
بسیارگایندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
کمی اشتها و خواهش طعام. (منتهی الارب). کمی میل به طعام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قَ عَ)
مرد بسیار تکیه کننده و بر پهلو خسبنده میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ عَ)
شتر ماده ای که خود را پیش گشن اندازد از غایت آز و خواهانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ ءَ)
داغ کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سخت گرسنه گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قِ)
کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هقب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ)
قهز، که نوعی از جامه باشد پشمی سرخ یا سپید وگاهی ابریشم در آن آمیزند. (از منتهی الارب). صورتی از کلمه قهر (با راء مهمله) است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
دردی است گوسپند را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ قَ)
درشت استوار و توانا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ ب ب)
فراخ گلو، سطبر دراز ازشترمرغ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شترمرغ جوانه سال، دراز و گول و نادان در کار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیهوده گفتن، هذیان دراییدن، افسرده و تباه کردن دل کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
مرد سخت گرسنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَنْءْ)
به رفتار سخت رفتن، عطیۀ اندک آوردن میان قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ قَ)
برای راندن اسب به خصوص. (از اقرب الموارد). کلمه ای که بدان اسب را زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چست و شتابی کننده در امور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَن ن)
سست شدن از گرسنگی یا از بیماری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَوْ وَ)
دراز گنده اندام گول. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هق وهق
تصویر هق وهق
آوای گریه شدید صدای گریستن سخت: (نرگس پایین اطاق هق وهق گریه میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هق وهق کردن
تصویر هق وهق کردن
براثرشدت گریه به سکسکه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت صوت کسی که گریه بسیار کرده باشد و صدایی شبیه سکسکه از او بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هق هق کردن
تصویر هق هق کردن
براثرشدت گریه به سکسکه افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هقم
تصویر هقم
پر خور شکمباره، دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هقوق
تصویر هقوق
گاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هق و هق
تصویر هق و هق
نادرست نویسی هغ و هغ هک و هک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هق و هق
تصویر هق و هق
((هِ قُ هِ))
آوای گریه شدید، صدای گریستن سخت
فرهنگ فارسی معین
((هَ عَ))
نام منزل پنجم از منازل ماه که سه ستاره ریز است در بالای صورت فلکی جوزا
فرهنگ فارسی معین