جدول جو
جدول جو

معنی هفتورنگ - جستجوی لغت در جدول جو

هفتورنگ
بنات النّعش، دو صورت فلکی در نیمکرۀ شمالی، شامل بنات النعش صغرا یا دب اصغر و بنات النعش کبرا یا دب اکبر، هفت اورنگ، هفت خوٰاهران، هفت برادران، هفت برارو
تصویری از هفتورنگ
تصویر هفتورنگ
فرهنگ فارسی عمید
هفتورنگ
(هََ تَ / تُو رَ)
هفت اورنگ. رجوع به هفت اورنگ شود
لغت نامه دهخدا
هفتورنگ
((هَ تُ رَ))
صورت فلکی خرس بزرگ
تصویری از هفتورنگ
تصویر هفتورنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
(پسرانه)
خروس صحرایی، قرقاول، قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، چور، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفترنگ
تصویر شفترنگ
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینان، شفرنگ، مالانک، رنگینا، شکیر، تالانک، تالانه، شلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت اورنگ
تصویر هفت اورنگ
بنات النّعش، دو صورت فلکی در نیمکرۀ شمالی، شامل بنات النعش صغرا یا دب اصغر و بنات النعش کبرا یا دب اکبر، هفتورنگ، هفت برارو، هفت خوٰاهران، هفت برادران برای مثال تا براین هفت فلک سیر کند هفت اختر / همچنین تا که پدیدار بود هفت اورنگ (فرخی - ۲۰۶)
هفت اورنگ کهین: در علم نجوم دبّ اصغر
هفت اورنگ مهین: در علم نجوم دبّ اکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتورنگ
تصویر ماتورنگ
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رَ)
از شاعران خراسان است و این مطلع از اوست:
همه شب سرگذشت کاکل دلدار میگویم
به گیسویی گرفتارم از آن بسیار می گویم.
(از مجالس النفایس میرعلیشیر نوایی ص 392).
هفت رنگی از شاعران قرن نهم هجری است
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
از طوایف ایل بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی سوسمار است و آن جانوری باشد که شافعی مذهبان خورند و عربان ضب خوانند، به موش خرما شباهتی دارد لیکن ازو بزرگتر است. پیه او را زنان به جهت فربه شدن خورند. (برهان). ماترنگ. (آنندراج). سوسمار که بتازی ضب گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به سوسمار و ماترنگ و چلپاسه و سام ابرص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
میوۀ سرخ و سپید و زردی مایل مابین شفتالو و زردآلو. (ناظم الاطباء). چیزی است مانند شفتالو بیشتر سرخ و سفید. (از فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی). نوعی از شفتالو. شلیل. (آنندراج) (انجمن آرا). تالانک. رنگینان. زلیق. شلیر. شلیل. شبته رنگ. میوه ای چون شفتالو بود سرخ و سپید و گاهی سرخ و گاهی سپید. (یادداشت مؤلف). تالانه. فرسک زلیق. (السامی فی الاسامی). میوه ای است سرخ و سفید به زردی مایل و شبیه به شفتالو. گویند درخت شفتالو و زردآلو را چون با هم پیوند کنند این میوه حاصل شود. (برهان) :
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
برفلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به شلیل و شلیر و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان لار دارای 129 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و محصول عمده اش غله، خرما و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
اول آن سیاه است و به زحل تعلق دارد، و غبرائی که رنگ خاک باشد به مشتری و سرخ به مریخ و زرد به آفتاب و سفید به زهره و کبود به عطارد و زنگاری به قمر، نام گلی است درهندوستان، و آن هفت رنگ دارد. (برهان) :
هزار است صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفترنگ.
اسدی.
، هرهفت و آرایش زنان را هم گفته اند، هرچیز منقش را نیزگویند. (برهان). رنگارنگ. که رنگهای مختلف دارد:
خزان به دست مه مهر درنوشت از باغ
بساط ششتری و هفت رنگ شادروان.
فرخی.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ
زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ.
امیرمعزی.
فروریخت کرباس از روی سنگ
پدیدآمد آن گوهر هفت رنگ.
نظامی.
من از کلۀ شب در این دیر تنگ
همی بافتم حلۀ هفت رنگ.
نظامی.
برون آی از این پردۀ هفت رنگ
که زنگی بود آینه زیر زنگ.
نظامی.
پردۀ هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه بوریا داری.
سعدی.
، محیل. گربز. (یادداشت مؤلف). رجوع به هفت خط شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خروس صحرائی را گویند که تذروباشد. (برهان) (آنندراج). خروس صحرائی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). بعضی به معنی تذرو گفته اند مرادف ترنگ مرقوم. (فرهنگ رشیدی). همان تذرو است که او را ترنگ نیز گفته اند و خروس دشتی خوانند.... (انجمن آرا). قرقاول و خروس جنگلی و تذرو. (ناظم الاطباء). همان ترنگ مذکور است. (شرفنامۀ منیری) :
نبرد کبک به دور تو جور از شاهین
نکرد باز ز بأس تو ظلم بر تورنگ.
منصور شیرازی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به ترنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
خروس صحرای تذرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفترنگ
تصویر شفترنگ
نوعی شلیل قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
از قدیم هفت رنگ راازمیان رنگها اصلی دانسته اند (سبع الوان) وآنها عبارتنداز: الف - بقولی سیاه خاکی (خاکستری) سرخ زرد سفید کبود زنگاری. ب - وبقولی، زرد آبی نارنجی سرخ بنفش سبز نیلگون. توضیح قدماهررنگ رابیکی ازسیارات هفتگانه ویکی ازروزهای هفته اختصاص میدادند، نام گلی است درهندوستان وآن هفت رنگ دارد. توضیح باماخذی که دردست بوداین گیاه شناخته نشد، هرهفت، نوعی ترشی است، چیزی که بهفت زنگ منقش باشد: (چون پرندء نیلگون برروی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار) (فرخی) -6 هرچیز منقش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتورنگ
تصویر ماتورنگ
سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
((رَ))
خروس صحرایی، تذرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفترنگ
تصویر شفترنگ
((شَ رَ))
نوعی شلیل قرمز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت اورنگ
تصویر هفت اورنگ
((~. اَ رَ))
هفت برادران، صورت فلکی خرس بزرگ، هفت خواهران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت رنگ
تصویر هفت رنگ
((~. رَ))
از قدیم هفت رنگ را از میان رنگ ها اصلی دانسته اند (سبح الوان) و آن ها عبارتند از، به قولی، سیاه، خاکی (خاکستری)، سرخ، زرد، سفید، کبود، زنگاری، به قولی، زرد، آبی، نارنجی، سرخ، بنفش، سبز، نیلگون
فرهنگ فارسی معین
این بازی در بین دختران و پسران رایج است و تعداد بازیکنان
فرهنگ گویش مازندرانی
سهره، نوعی پرنده است
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقاول، نوعی گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی