جدول جو
جدول جو

معنی هفته - جستجوی لغت در جدول جو

هفته
مجموع روزهای شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و آدینه، هفت روز پیاپی که در تاریخی معین و هر ساله برای بزرگداشت مسئله ای خاص نام گذاری می شود و امور مربوط به آن مسئله در آن بررسی می شود، روز هفتم درگذشت کسی
تصویری از هفته
تصویر هفته
فرهنگ فارسی عمید
هفته(هََ تِ)
نام قلعه ای محکم بوده است از بناهای شاپور ذوالاکتاف که محبس اعراب بوده و کسی را خاصه از عرب در آن راه نمیدادند. گویند آثار سور آن تا ششصد سال پیش دیده میشده است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
هفته(هََ تَ / تِ)
واحدی از زمان که برابر با هفت شبانروز و یا 168 ساعت است. در ایران روز شنبه را آغاز و جمعه را پایان هفته میدانند:
به یک هفته آن لشکر جنگجوی
به روی اندر آورده بودند روی.
فردوسی.
به درگه یکی بزمگه ساختند
یکی هفته با رود و می باختند.
فردوسی.
پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بدان هفته کس راندادند بار.
فردوسی.
ببودند یک هفته با رود و می
بزرگان به ایوان کاوس کی.
فردوسی.
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
زآرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش.
منوچهری.
هفته ای دو گذشت، بوالمظفر خواست که برنشیند. (تاریخ بیهقی). تا یک هفته مقام کردند. (تاریخ بیهقی). اگر به جانب وی قصد باشد در هفته برافتد. (تاریخ بیهقی).
امروز دو هفته ست که روی تو ندیدم
وآن ماه دوهفت از خم موی تو ندیدم.
خاقانی.
تا دهی انصاف خلق، روزی در هفته ای
هفتۀ دارالسلام روز سلام تو باد.
خاقانی.
هر هفته ز تیغ تو عطیت
هفت اقلیم است سروران را.
خاقانی.
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتۀ دیگر نباشد.
حافظ.
- دوهفته، چهارده روزه. بیشتر به صورت صفت برای ماه و به کنایه برای چهرۀ زیبایان به کار رود:
روی هر یک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه، سمورینشان کلاه.
رودکی.
مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش.
سعدی.
آن ماه دوهفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است.
سعدی.
دو هفته می گذرد کآن مه دوهفته ندیدم
به جان رسیدم از آن تا به خدمتش برسیدم.
سعدی.
- هفته به هفته، هر هفته یک بار:
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم.
منوچهری.
، نیز هفته به معنی کسی است که از بسیاری راه رفتن مانده شود. (غیاث از سروری)
لغت نامه دهخدا
هفته
واحدی از زمان که برابر با هفت شبانه روز و یا 861 ساعت است، در ایران روز شنبه با آغاز وو جمعه را پایان هفته میدانند
فرهنگ لغت هوشیار
هفته((هَ تِ))
مجموع هفت روز یعنی از صبح شنبه تا شب شنبه دیگر، هر چهار هفته یک ماه است
تصویری از هفته
تصویر هفته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهفته
تصویر نهفته
پوشیده، پنهان، مخفیانه، ناشناخته، راز، غایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بفته
تصویر بفته
بافته منسوج
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
پوشیده، پنهان: (تا مردسخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد) (گلستان. چا. فروغی. بخ. 15)، در پنهانی مخفیانه: (ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
((نُ هُ تِ))
پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
مخفی، بالقوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفته
تصویر خفته
بالقوه
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان، پوشیده، راز، مختفی، مخفی، مخفی، مستتر، مستور، مکتوم، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهان
متضاد: آشکار، بارز، پیدا، ظاهر، مرئی، مشهود، هویدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
مختفي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
Latently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
latentement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
latent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
潜在的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
latentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
latentemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
utajenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
скрытно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
پوشیدہ طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
อย่างแฝงเร้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
באופן חבוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
潜在地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
latent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
kwa siri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
잠재적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
gizli bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
приховано
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
অন্তর্নিহিতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
छुपे रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
latentemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نهفته
تصویر نهفته
secara laten
دیکشنری فارسی به اندونزیایی