جدول جو
جدول جو

معنی هفتادم - جستجوی لغت در جدول جو

هفتادم
(هََ دُ)
آنچه در مرتبۀ هفتاد واقع شود. منسوب به هفتاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هفتادم
عدد ترتیبی برای هفتاد درمرتبه هفتاد
تصویری از هفتادم
تصویر هفتادم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفتاد
تصویر هفتاد
هفت ده تا، عدد «۷۰»
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ظاهراً نوعی خیمه و چادر و سراپردۀ بزرگ است. (یادداشت به خط مؤلف) :
خم آورد پشت سنان ستیخ
سراپرده برکند وهفتادمیخ.
فردوسی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ)
منسوب به هشتاد و آنچه در مرتبۀ هشتاد واقع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد دارای 626 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و صنعت دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سبعین. هفت برابر ده. در حساب جمّل نمایندۀ آن حرف ’ع’ است. (از یادداشتهای مؤلف) :
کنون سال عمرم به هفتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد.
(منسوب به فردوسی).
چو سال اندرآمد به هفتادویک
همی زیر شعر اندر آمد فلک.
فردوسی.
ترکیب ها:
- هفتادکرد. هفتادگام. هفتادم. هفتادمیخ. هفتاد و دو تن. هفتاد و دو شاخ. هفتادودوکشتی. هفتادودوملت. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی هشتسدم پارسی است عددترتیبی برای هشتصد، درمرتبه هشتصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتادیک
تصویر هفتادیک
یک جزوی ازهفتاد جزو یک هفتادم (70، 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتصدمی
تصویر هفتصدمی
نادرست نویسی هفتسدمی عددترتیبی برای هفتصد درمرتبه هفتصدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت ده
تصویر هفت ده
هفتاد (710 70) -2 زینت کرده آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفتادن
تصویر نفتادن
نا افتادن، نیفتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
عدداصلی معادل هفت بارده (70) پنجاه بعلاوه بیست سبعین. یا هفتاد آب. آبهای بسیار. یا به هفتادآب شستن، شستن بسیارومکرر: (ازدااغهای لاله برافراخت صدعلم پشمینه ام که عشق بهفتاد آب شست) (بابافغانی) یا به هفتاد وهفت آب شستن، شستن بسیار ومکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتادم
تصویر هشتادم
عددترتیبی برای هشتاد درمرتبه هشتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتصدم
تصویر هفتصدم
نادرست نویسی هفستدم عددترتیبی برای هفتصد درمرتبه هفتصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتادمین
تصویر هفتادمین
عدد ترتیبی برایهفتاد درمرحله هفتادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفتادمی
تصویر هفتادمی
عددترتیبی برای هفتاد درمرحله هفتادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت در
تصویر هفت در
((~. دَ))
کنایه از هفت سیاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
((اُ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
Drooping, Droopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
Droop, Fall, Sag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
свисающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
поникать , падать , проседать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
herabhängend, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
herunterhängen, fallen, sinken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
обвислий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
поникати , падати , просідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
zwisający
دیکشنری فارسی به لهستانی