سبعین. هفت برابر ده. در حساب جمّل نمایندۀ آن حرف ’ع’ است. (از یادداشتهای مؤلف) : کنون سال عمرم به هفتاد شد امیدم به یکباره بر باد شد. (منسوب به فردوسی). چو سال اندرآمد به هفتادویک همی زیر شعر اندر آمد فلک. فردوسی. ترکیب ها: - هفتادکرد. هفتادگام. هفتادم. هفتادمیخ. هفتاد و دو تن. هفتاد و دو شاخ. هفتادودوکشتی. هفتادودوملت. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
سبعین. هفت برابر ده. در حساب جُمَّل نمایندۀ آن حرف ’ع’ است. (از یادداشتهای مؤلف) : کنون سال عمرم به هفتاد شد امیدم به یکباره بر باد شد. (منسوب به فردوسی). چو سال اندرآمد به هفتادویک همی زیر شعر اندر آمد فلک. فردوسی. ترکیب ها: - هفتادکرد. هفتادگام. هفتادم. هفتادمیخ. هفتاد و دو تن. هفتاد و دو شاخ. هفتادودوکشتی. هفتادودوملت. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
عدداصلی معادل هفت بارده (70) پنجاه بعلاوه بیست سبعین. یا هفتاد آب. آبهای بسیار. یا به هفتادآب شستن، شستن بسیارومکرر: (ازدااغهای لاله برافراخت صدعلم پشمینه ام که عشق بهفتاد آب شست) (بابافغانی) یا به هفتاد وهفت آب شستن، شستن بسیار ومکرر
عدداصلی معادل هفت بارده (70) پنجاه بعلاوه بیست سبعین. یا هفتاد آب. آبهای بسیار. یا به هفتادآب شستن، شستن بسیارومکرر: (ازدااغهای لاله برافراخت صدعلم پشمینه ام که عشق بهفتاد آب شست) (بابافغانی) یا به هفتاد وهفت آب شستن، شستن بسیار ومکرر
ادیان و مذاهب گوناگون. قدما می پنداشتند که در کرۀ زمین هفتادودو مذهب وجود دارد، برای مثال جنگ هفتادودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ - ۳۷۴)
ادیان و مذاهب گوناگون. قدما می پنداشتند که در کرۀ زمین هفتادودو مذهب وجود دارد، برای مِثال جنگ هفتادودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ - ۳۷۴)
توریهالسبعین یا توریهالثمانین، و آن ترجمه تورات است که به حکم بطلمیوس فیلادلف در 283 قبل از میلاد هفتادودو تن یهودی مصری کردند، و این قدیمترین و مشهورترین تورات هاست. (یادداشت به خط مؤلف) : کنیزک به دادار سوگند خورد به زنار و شمّاس و هفتادکرد. فردوسی
توریهالسبعین یا توریهالثمانین، و آن ترجمه تورات است که به حکم بطلمیوس فیلادلف در 283 قبل از میلاد هفتادودو تن یهودی مصری کردند، و این قدیمترین و مشهورترین تورات هاست. (یادداشت به خط مؤلف) : کنیزک به دادار سوگند خورد به زنار و شمّاس و هفتادکرد. فردوسی
شخصی بوده که هفت پسر داشته، چه واد به معنی پسر هم هست. (برهان). نام مردی از کچاران. (لغات شاهنامه) : بدین شهر بی چیز خرم نهاد یکی مرد بد نام او هفتواد بر این گونه بر نام وآوازه رفت ازیرا که او را پسر بود هفت. فردوسی
شخصی بوده که هفت پسر داشته، چه واد به معنی پسر هم هست. (برهان). نام مردی از کچاران. (لغات شاهنامه) : بدین شهر بی چیز خرم نهاد یکی مرد بُد نام او هفتواد بر این گونه بر نام وآوازه رفت ازیرا که او را پسر بود هفت. فردوسی
حالت درماندگی. (ناظم الاطباء) ، در فتنه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد). فتنه انگیختن. (از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات) : دیو چون عاجز شود از افتتان استعانت جوید او از انسیان. مولوی. ، از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه (مجهولاً) ، مال عنه. (از اقرب الموارد) ، مال و عقل رفتن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن
حالت درماندگی. (ناظم الاطباء) ، در فتنه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بفتنه انداختن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد). فتنه انگیختن. (از لطائف و کنز بنقل غیاث اللغات) : دیو چون عاجز شود از افتتان استعانت جوید او از انسیان. مولوی. ، از دین برگشتن و به این معنی بصیغه مجهول آید. افتتن فی دینه (مجهولاً) ، مال عنه. (از اقرب الموارد) ، مال و عقل رفتن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاشق شدن. شیفته گشتن. بشدن عقل از کسی. بی عقل و فریفته شدن
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد دارای 626 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و صنعت دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد دارای 626 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و صنعت دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
توصیفی عددی. هشت مرتبه ده. (ناظم الاطباء). ثمانین. نمایندۀ آن در حساب جمّل حرف ’ف’ است. (یادداشت به خط مؤلف) : چو گودرز و هشتاد پور گزین همه نامداران باآفرین. فردوسی
توصیفی عددی. هشت مرتبه ده. (ناظم الاطباء). ثمانین. نمایندۀ آن در حساب جُمَّل حرف ’ف’ است. (یادداشت به خط مؤلف) : چو گودرز و هشتاد پور گزین همه نامداران باآفرین. فردوسی