جدول جو
جدول جو

معنی هطلان - جستجوی لغت در جدول جو

هطلان
(قُ)
رفتن اشک. (منتهی الارب). هطل. (اقرب الموارد). رجوع به معانی هطل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیلان
تصویر هیلان
(دخترانه)
آشیانه، مکان آرامش (نگارش کردی: هلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هولان
تصویر هولان
(پسرانه)
چوگان بازی (نگارش کردی: هان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بطلان
تصویر بطلان
باطل بودن، نادرست بودن، در علم حقوق ازبین رفتن، بی اعتبار شدن، نابودی، هلاکت
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
پیاپی باریدن ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هطلان. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، نیک باریدن ابر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی). هتول. تهتال. هتل. هطل. هطلان. تهطال. هتن. هتون. هتنان. تهتان. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روان گردیدن اشک چشم کسی، پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به چرا گذاشته شدن شتر بی راعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 15 هزارگزی شمال صحنه، کنار راه مالرو صحنه به سنقر، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 219 تن سکنۀ کردی و فارسی زبان میباشد، آب آن از رود خانه فارسینج و محصولات آنجا غلات آبی دیمی، حبوبات، قلمستان و میوه است، اهالی به زراعت مشغولند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ)
آنچه فروریزد از ریگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دیمه هطلاء،باران پیوسته. (منتهی الارب). برای سحاب نمیگویند هطلاء، و صفت اهطل به کار می برند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
باران سست پیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتنان
لغت نامه دهخدا
(تَ صَدْ دُ)
ریزان شدن باران. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناچیز شدن. (منتهی الارب). باطل شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطل. (منتهی الارب). بطول. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مترادف آن شود. ناچیز و ضایع شدن: بطلان حرف شما بر همه معلوم است. (فرهنگ نظام). ناچیزو ضایع شدن. (غیاث) (آنندراج). ناچیز شدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر که 123 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ومحصول عمده اش غله، پنبه، برنج و سردرختی و کاردستی مردم فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بیهودگی، ناچیزگی، از میان رفتن زدایش باطل شدن فاسد شدن ضایع شدن بیهوده گشتن، از کار افتادن، فساد باطل شدگی، نادرستی نا چیزی: (در بطلان این قضیه شکی نیست)، سقوط حکم. یا بطلان شهوت. از میان رفتن شهوت نقصان شهوت. یا بطلان مطلق. در موردیست که هم اشخاص ذینفع و هم دیگران حق اعتراض بدان داشته باشند مقابل بطلان نسبی. توضیح تراضی طرفین در مورد بطلان مطلق امکان ندارد. یا بطلان نسبی. در موردیست که فقط اشخاص ذینفع حق اعتراض داشته باشند مقابل بطلان مطلق. توضیح درین مورد طرفین میتوانند تراضی نمایند. ناچیز شدن، باطل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطلان
تصویر بطلان
باطل شدن، تباه شدن، از کار افتادن، نادرستی، ناچیزی
فرهنگ فارسی معین
ابطال، رد، نفی، نقض
متضاد: اثبات، تایید، پوچی، هیچ، باطل شدن، ضایع شدن، فاسد شدن، از کار افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد