جدول جو
جدول جو

معنی هشتگانه - جستجوی لغت در جدول جو

هشتگانه
دارای هشت جزء یا هشت عدد
تصویری از هشتگانه
تصویر هشتگانه
فرهنگ فارسی عمید
هشتگانه
(هََ نَ / نِ)
هشتگان. هشتم. منسوب به هشت. (ناظم الاطباء). رجوع به هشتگان شود
لغت نامه دهخدا
هشتگانه
منسوب به هشت، دارای هشت عدد یاهشت جزو
تصویری از هشتگانه
تصویر هشتگانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشتوانه
تصویر پشتوانه
پشتیبان، در بانکداری سپرده ای که کسی برای اعتبار خود در بانک معین کند، کوورتور، در بانکداری طلا، نقره، جواهر و سایر اشیای گران بها که از طرف دولت یا بانک ناشر اسکناس برای اعتبار نشر اسکناس تعیین و نگهداری می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهنگانه
تصویر شهنگانه
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، سنگک، پسنگک، آب بسته، شخکاسه، سنگچه، یخچه، ژاله، سنگرک، پسکک
فرهنگ فارسی عمید
(شَ هََ گا نَ / نِ)
ژاله و تگرگ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه دارای 190 تن سکنه. آب آن از رود بردوگ و محصول عمده اش غله و توتون و صنعت دستی مردم جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جای مشت بازی و جای مشت زدن:
به مشتگاه و به کشتی گه و به پیچیدن
فراز لب لب جوی محله چون لبلاب.
خاقانی (دیوان ص 54)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ / نِ)
مسدس.
- جهات ششگانه، شمال و جنوب و بالا و پایین و پیش و پس. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دشت جای. جایگاه هموار. بیابان علفچر: بوشکانات نواحی است همه گرمسیر و درختستان خرما و دشتگاه شبانکارگان مسعودی است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
جمعکشته. کشته ها. (ناظم الاطباء). مقتولین:
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز.
سعدی (گلستان).
- کشتگان زنده، کنایه از شهیدان است
لغت نامه دهخدا
(کِ تِ)
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان واقع در 105هزارگزی جنوب خاوری سراوان کنار مرز پاکستان کوهستانی و گرمسیر است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و ذرت و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. و یک پاسگاه مرزبانی دارد و ساکنان ازطایفه زند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
محل کشتن. کشتنگاه. کشتارگاه. مسلخ. سلاخ خانه. (یادداشت مؤلف) ، مقتل. جای کشتن، کنایه از میدان جنگ باشد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
محل کشت. محل زراعت. محل فلاحت. مزرعه. محقله. (یادداشت مؤلف) :
دانه ای در کشتگاه عشق بی رخصت مچین
کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون میرود.
صائب
لغت نامه دهخدا
(پُ)
کفل. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت تا هفت تا. آنچه هفت هفت تکرار شود: اگر دورهای هفتگانی هفت تمام بودی واجب کردی که روز بحران روز چهل ودوم و هشتاد وچهارم بودی نه چهلم و هشتادم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت دارای 200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
تشتخانه. طشتخاناه:
آنجاکه طشت خانه قدرت کنند باز
تن دردهد وطای ملایک به مفرشی.
اثیر اخسیکتی.
و خوارزم درآن روزگار در عداد وظیفۀ طشتخانه بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تشتخانه و طشتخاناه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
جامۀ خواب را گویند، از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی لحاف و نهالی و غیره.... (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) ، توشک خانه را هم گفته اند. (برهان). خانه ای که رختخواب در آن نهند. (ناظم الاطباء). در فرهنگ جهانگیری... بمعنی توشکخانه گفته و شعر اخسیکتی را شاهد آورده... (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). لیکن در این بیت معنی اول (آفتابچی خانه، خانه ای که آفتابه و لگن در آن گذارند) مناسبتر است و مبالغه اش بیشتر است. (فرهنگ رشیدی) :
آنجا که تشت خانه مدحت کنند باز
تن دردهد وطای ملایک به مفرشی.
اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری).
، خانه ای رانیز گویند که تشت و آفتابه در آن گذارند و آن را آفتابچی خانه نیز میگویند. (برهان). آفتابچی خانه. (فرهنگ رشیدی). آفتابچی خانه یعنی خانه ای که آفتابه لگن درآن گذارند. (ناظم الاطباء). خانه ای که آفتابه و لگن در آن گذارند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
شاید که تشت دار سرایش شود خضر
زیرا که تشت خانه او چرخ اخضر است.
شرف شفروه (از فرهنگ رشیدی).
، گاهی از روی تعظیم بر ادبخانه هم اطلاق کنند که عربان مبرز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). و از روی ادب و کنایه آبخانه را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). متوضی ̍. (انجمن آرا) (آنندراج). مبال:
در جمع هرزه گویان ار گفت بد چه عیب
شرمندگی ندارد در تشتخانه تیز.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به طشتخانه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هشتم. منسوب به هشت. (ناظم الاطباء). رجوع به هشتگانه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
هفت تایی. هرچیز که تعداد آن هفت باشد:
این هفتگانه شمع بر این منظر ای پسر
از کردگارما به سوی ما پیمبرند.
ناصرخسرو.
سلطان در یک روزی آن قلاع هفتگانه بستد و غارت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
سگ به دریای هفتگانه مشوی
که چو شستی پلیدتر باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یا اتانس. نام جد مادری اردشیر درازدست است که در داستان بردیای دروغین نیز نقشی داشته است. رجوع به ایران باستان ص 908، 1625 و 1460 شود
لغت نامه دهخدا
(اُتُ نَ / نِ)
انگشتانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ /نِ)
پشتیوان. پشتیبان، سپرده ای است که کسی برای اعتبار خود در بانک معین میکند. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشتگاه
تصویر پشتگاه
کفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتگاه
تصویر کشتگاه
کشتارگاه، مقتل، جای کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتوانه
تصویر پشتوانه
سپرده ای که کسی برای اعتبار خود در بانک معین کند
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که تشت وآفتابه درآن گذارند، اطاق خواب، جامه خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانندآن، مبرز مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتگان
تصویر هشتگان
منسوب به هشت، هشتگانه: (داوراقلیم پنجم هشتم انجم کزوست هفت کشور چون بهشت هشتگان آراسته)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای هفت عددباشد: نجوم هفتگانه ازشمس وقمر وزحل... اندرعالم جسمی آثارنداز آن لطایف و اصول که مبدعات اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتخانه
تصویر تشتخانه
((تَ نَ یا نِ))
اطاقی که تشت و آفتابه در آن گذارند، اطاق خواب، جامه خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن، مبرز، مستراح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتوانه
تصویر پشتوانه
((پُ نِ))
سپرده بانکی، مقدار طلا و نقره و جواهر و مانند آن که از طرف دولت یا بانک ناشر اسکناس برای اعتبار چاپ اسکناس تعیین و نگه داری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتگان
تصویر کشتگان
مقتولین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پشتوانه
تصویر پشتوانه
وثیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتبار، تضمین، پشتیبان، پشتوان، پشتیوان، تکیه گاه، ظهیر، حامی، مددکار، معین، یار، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد