جدول جو
جدول جو

معنی هشتادتن - جستجوی لغت در جدول جو

هشتادتن
(هََ جُ)
نام کوهی بوده است در تنکابن. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 206 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
هشت ده تا، عدد «۸۰»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتافتن
تصویر اشتافتن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتافتن
تصویر شتافتن
شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
شتابیدن. عجله کردن. به شتاب رفتن. تیزی کردن در رفتن. تعجیل. تاختن.عجله. ارقداد. استکاره. اعثیجاج. اکراب. اکعاب. انصاف. انکداد. ایحاف. ایخاف. ایفاد. ایفاض.تعجﱡل. تعجیل. تقهوس. تکدﱡس. تمرﱡغ. تنزﱡع. تنزّی. تنقﱡث. تنقیث. توهﱡس. تهییک. خذم. ذمیان. رمع. رمع. رمعان. طهق. عجرمه.عجل. عجله. قطور. قهوسه. کور. کهف. لعط. مرط. مغاوله. مغر. منکظه. نکظ. نکظ. نکظه. وشق. وشک. هبص. (منتهی الارب) :
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت.
رودکی.
وز آنجا دلاور به هامون شتافت
بکشت ازتگینان کسی را که یافت.
فردوسی.
که چندین به گفتار بشتافتم
ز گوینده پاسخ فزون یافتم.
فردوسی.
از آن چون بزرگان خبر یافتند
به پیش سیاووش بشتافتند.
فردوسی.
اعیان و روزگار دولت وی [عبداﷲ بن محمد بن طاهر] به یعقوب تقرب کردند و قاصدان مسرع فرستادند با نامه هاکه زودتر بباید شتافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248) .امیر برفت و غزو سومنات کرد و به سلامت بازآمد و از راه نامه فرمود به حسنک که به خدمت باید شتافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208). چون دانست [آلتونتاش] که در آن ثغر بزرگ خللی خواهد افتاد... بشتافت تا بزودی بر سرکار رسد. (تاریخ بیهقی).
کس از دانش و دین او سر نتافت
رهی دید روشن بدان ره شتافت.
نظامی.
اجفال، شتافتن شترمرغ. (از منتهی الارب) .استعمال، شتافتن خواستن. (ترجمان القرآن). امراط، شتافتن شترماده. (منتهی الارب). تعجیل، شتافتن در کاری. (ترجمان القرآن). حفد، شتافتن در خدمت. (ترجمان القرآن). عتل، سوی بدی شتافتن. قدیان، شتافتن اسب. هذب، شتافتن مردم و جزآن. (منتهی الارب). و رجوع به اشتافتن و شتابیدن شود، بیقراری کردن. بی صبری کردن، مستعد و سرگرم شدن. (از آنندراج) :
پری چهره هر پنج بشتافتند
چو با ماه جای سخن یافتند.
فردوسی.
، روی آوردن: خشمی و دلتنگی سوی من شتافت چنانکه خوی از من [احمد بن ابی داود] بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172)، حمله بردن. تاخت بردن:
اگر بر جفاپیشه بشتافتی
کی از دست قهرش امان یافتی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ)
دهی است از بخش طیبات شهرستان مشهد که در سه هزارگزی مرز ایران و افغانستان قراردارد. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
توصیفی عددی. هشت مرتبه ده. (ناظم الاطباء). ثمانین. نمایندۀ آن در حساب جمّل حرف ’ف’ است. (یادداشت به خط مؤلف) :
چو گودرز و هشتاد پور گزین
همه نامداران باآفرین.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خوا / خا تَ)
شتافتن. عجله کردن. تعجل. (تاج المصادر بیهقی). تسرع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تمطر. اهراع. (تاج المصادر بیهقی). سرعت نمودن. عصف. عصوف. (منتهی الارب) : استعجال، بشتافتن خواستن. (از تاج المصادر بیهقی) :
که ما در بیابان خبر یافتیم
بدان آگهی نیز بشتافتیم.
فردوسی.
من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (کلیله و دمنه). و رجوع به شتافتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ کَ دَ)
شتافتن. عجله کردن. بسرعت رفتن. شتاب کردن:
برگها چون شاخها بشکافتند
تا به بالای درخت اشتافتند.
مولوی.
بعد سه روز و سه شب کاشتافتند
یک ابوبکر نزاری یافتند.
مولوی.
کارد آوردند قوم اشتافتند
بسته دندانهاش را بشکافتند.
مولوی.
و رجوع به شتافتن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام یکی از دهات دابو از توابع آمل بوده است. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 152 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ)
هشتادم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هشتاد و هشتادم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ)
رجوع به هشتادمین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش زرند شهرستان کرمان که 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ دُ)
منسوب به هشتاد و آنچه در مرتبۀ هشتاد واقع شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
(عدد) عدداصلی مساوی هشت بار ده پنجاه بعلاوه سی (80) ثمانین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتافتن
تصویر شتافتن
عجله کردن، شتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتادم
تصویر هشتادم
عددترتیبی برای هشتاد درمرتبه هشتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتادمین
تصویر هشتادمین
عدد ترتیبی برای هشتادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتادیک
تصویر هشتادیک
یک جزو ازهشتادجزو یک هشتادم (80، 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتافتن
تصویر اشتافتن
عجله کردن، بسرعت رفتن، شتافتن، شتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتافتن
تصویر شتافتن
((ش تَ))
عجله کردن، تند رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشتاد
تصویر هشتاد
((هَ))
عدد اصلی مساوی هشت بار ده، پنجاه بعلاوه سی
فرهنگ فارسی معین
رفتن، عازم شدن، عزیمت کردن، شتاب کردن، عجله کردن
متضاد: ماندن، درنگ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام محلی غیرمسکونی در نزدیکی قلعه ی تاریخی مور در کجور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی