جدول جو
جدول جو

معنی هستویه - جستجوی لغت در جدول جو

هستویه
(هََ تو یَ /یِ)
در داخل شیرۀ هستۀ یاخته های گیاهی و جانوری یک یا دو دانۀ گرد کوچک و کروی شکل به نام هستویه یا نوکلئول وجود دارد که برعکس دانه های کروماتین اسیدوفیل می باشد. (از گیاه شناسی تألیف ثابتی ص 87). هستک. رجوع به هستک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هامویه
تصویر هامویه
(پسرانه)
نام کارگزار یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هستنوه
تصویر هستنوه
(دخترانه)
قیام تودهمردم (نگارش کردی: ههستنهوه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هشتویش
تصویر هشتویش
وهشتواش، روز پنجم از پنجۀ دزدیده، خمسۀ مسترقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوده
تصویر استوده
مدح شده، ستایش شده، پسندیده، برای مثال هریکی از دیگری استوده تر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱ - ۱۰۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تُ بِ)
استوبیوس. رهبان و مؤلف یونانی (مائۀ چهارم میلادی). وی منتخباتی از کتب حکمی و ادبی فلاسفه و ادبای یونان باستان در دو مجموعه گرد آورده است
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ یِ)
ادوار. داستان نویس فرانسوی، مولد دیژن (1862- 1942 میلادی). وی در سال 1923 میلادی به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دو تن که بنابه امر خسروپرویز بدست باذان، حاکم یمن برای دستگیری حضرت رسول به حجاز گسیل شدند:... و پرویز (خسروپرویز) به ارتکاب آن سوء ادب (دریدن نامۀ حضرت رسول (ص)) قانع نگشته نشانی به باذان که از قبل او حاکم یمن بود ارسال نمود. مضمون آنکه چنان معلوم شد که شخصی در دیار حجاز دعوی نبوت میکند باید که دو کس را بدان جانب فرستی تا او را گرفته نزد من آورند و باذان بموجب فرموده عمل نموده باتویه و خرخسره را جهت آن مهم بمدینه فرستاد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 374)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
ابن حسین برزکانی از رؤسای یکی از قبایل کرد است که مثل بنی مروان در قرن چهارم هجری قدرتی بهم رسانده بودند وحسنویه در نیمۀ اول این قرن قسمت عمده کردستان رابا بلاد دینور و همدان و نهاوند و قلعۀ سرماج بتصرف خود آورد و اقتدار او تا آنجا رسید که آل بویه نیز به شأن ایشان اعتنا کردند و عضدالدوله پس از فوت حسنویه اگرچه متصرفات او را تحت امر خود گرفت ولی پسر حسنویه یعنی بدر را در حکومت ممالک پدری باقی گذارد. بدر بزودی بر اعتبار و اقتدار خانوادگی خود افزود و خلیفه او را ناصرالدوله لقب داد. نواده اش ’ظاهر’ در سال 405 هجری قمری / 1014 میلادی جای او را گرفت ولی یک سال بیشتر در این مقام نماند و شمس الدوله دیلمی او را از ملک خود بیرون راند و ظاهر بزودی کشته شد. این سلسله را آل بویه منقرض کردند. (طبقات سلاطین اسلام لین پول صص 124-125) (حبیب السیر) (مجمل التواریخ ص 394)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
لقبی از القاب ایرانی: احمد بن محمد دینوری مکنی به ابوالعباس و ملقب به استونه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شاگردان کندی فیلسوف عرب بوده است. (ابن الندیم). و رجوع به عیون الانباء جزء1 ص 208 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسک ص 376 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ وی یَ)
نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است: آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود و به آخر همه دیهی زکان نام است این آب را بدان باز خوانند و در میان نجیرم و سیراف در دریای فارس افتد. (از نزهت القلوب چ لیدن ص 217)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خستوانه است که خرقۀ پاره پارۀ درویشان باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، خرقه ای که از پارچه های الوان دوخته باشند. (از ناظم الاطباء) :
خستونۀ حسن اهتمامش
بر خستگی فناست مرهم.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(توی یِ)
لوئی. یکی از آباء یسوعی و متکلم فرانسوی متولد در دیژن، که در آثار ولتر مورد طعن و طنز است
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ ری یَ)
مؤنث تستری (منسوب به تستر) رجوع به دزی ذیل قوامیس عرب شود. (از معجم البلدان). شوشتری. تستری: انه کان یتجر فی الثیاب التستریه. (معجم البلدان ج 2 ص 389) ، نام گیاهی که آنرا بعربی ظفره نیز گویند. در نسخه ای از ابن بیطار ذیل ظفره آمده: و تسمی التستریهلانها کثیراً ما توجد ببلاد تستر. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
قریۀ سختویه مشهور بسختان در خارج دروازۀ قصاب خانه شیراز از پهلوی باروی شهر میانۀ جنوب و مشرق شیراز است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از بخش حومه شهرستان یزد، جلگه و معتدل است و 997تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
نعت مفعولی از هر سه صاحب فطنت و صاحب نظر
هر یکی از دیگری استوده تر.
مولوی.
استودن. ستوده. ستایش شده:
هر یکی از دیگری استوده تر
در سخا و دروغا و کر و فر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ یَ)
بندر و دهی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 900 تن. آب آن از چاه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و پیاز است. لنگرگاه این آبادی در داخل خلیج نای بند و پنج کیلومتر و نیمی ساحل به عمق پنج متر است و برای کشتی های کوچک مناسب میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سیمون. ریاضی دان و مهندس هلندی. مولد بروژ. وی برای تحقیقاتی که در باب قوت و عمل آب و کسور اعشاری دارد شهرت یافته است. (1548- 1620 میلادی) ، همدیگر را شمشیر زدن و کشتن. (منتهی الارب). یکدیگر را با شمشیر زدن. هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ)
معرب بستک. مرتبان کوچک سفالین. معرب بستو. (ناظم الاطباء) (سروری). بستق. خنبره. بستک. (مهذب الاسماء). ج، بساتیق. (مهذب الاسماء). کوزه بزرگ گلین لعابدار. (دزی ج 1 ص 83). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 195 و بستو شود: بر سر دروازۀ گرگان بستوقه ای یافتند سبز، سر او بقلعی محکم کرده. (تاریخ طبرستان).
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ/ یِ)
سازی است که سه تار دارد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وی یَ)
تأنیث مستوی. رجوع به مستوی شود
لغت نامه دهخدا
شهرکیست از تبت که به قدیم از چین بود. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 75)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
مستوره در فارسی مونث مستور پردگی پارسا: زن پاکدامن مونث مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستویه
تصویر مستویه
مستویه در فارسی مونث مستوی بنگرید به مستوی مونث مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
محتویه در فارسی مونث محتوی: فروست در بر دار درونمایه مونث محتوی جمع محتویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوره
تصویر دستوره
اره دستی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستو روغن دان چو گردون بادلم تاکی کنی حرب - به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستویا
تصویر مستویا
بطور برابری و راستی و مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هستایش
تصویر هستایش
تکوین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هستنده
تصویر هستنده
موجود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استوره
تصویر استوره
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره