جدول جو
جدول جو

معنی هسبند - جستجوی لغت در جدول جو

هسبند
(دَ پَ / پِ)
مخفف هست بند. حسبند. عاشق. سخت شیفته. در تداول، هسبند کسی شدن، سخت عاشق و شیفتۀ او گردیدن. سخت مفتون و بیقرار شدن. دل بستن. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همبند
تصویر همبند
هم بسته، متصل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ)
ده کوچکی است از دهستان فروغق که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار و در 42 هزارگزی باختر مشهد قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 335 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و زیره و شغل اهالی زراعت و کرباسبافی است راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
معرب کسبند است و چیزی است که بر کمر بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، یا معرب گوسپند است به معنی شاه. (اقرب الموارد). مأخوذ از گوسپند فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
تنگ. کمربند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / مُ بَ)
شخصی را گویند که پای بند کسی یا چیزی شده باشد که بواسطۀ آن کس یا آن چیز به جائی نتواند رفت. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف هسبند است که امروز نیز به معنی عاشق و شیفتۀ کسی یا چیزی مستعمل است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسبند
تصویر قسبند
پارسی تازی گشته گوسبند
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان، جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی رادر فشارگذاشتن وبااصرارو ابرام وخواهش وتمنا بکاری واردارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسبندشدن
تصویر هسبندشدن
مفتون وحیران کسی شدن وهمه اوقات خودراصرف اوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
((~. کَ دَ))
کسی را در فشار گذاشتن و با اصرار و ابرام و خواهش و تمنا به کاری وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هسبند شدن
تصویر هسبند شدن
((هَ بَ. شُ دَ))
مفتون و حیران کسی شدن و همه اوقات خود را صرف او کردن
فرهنگ فارسی معین
دستنبد زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
اسنفاج
فرهنگ گویش مازندرانی