جدول جو
جدول جو

معنی هزیج - جستجوی لغت در جدول جو

هزیج(هََ)
پاره ای از شب. (منتهی الارب). هزیع. (اقرب الموارد). رجوع به هزیع شود
لغت نامه دهخدا
هزیج
پاسی از شب
تصویری از هزیج
تصویر هزیج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزیل
تصویر هزیل
لاغر، انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیج
تصویر مزیج
مزاج ها، اوضاع دستگاه گوارش، وضع معده ها و روده ها، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت ها، طبیعت ها، کنایه از حالت ها، وضعیت ها، جمع واژۀ مزاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویج
تصویر هویج
ریشه ای مخروطی شکل خوراکی با اندوختۀ غذایی به رنگ زرد یا سرخ، زردک، گزر، گیاه این ریشه که دارای ساقه های باریک، برگ های بریده و گل های سفید و چتری می باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جزادهنده احسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زْ زی)
کثیرالهزل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَیْ یَ)
لغتی است در هبیّخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به هبیّخ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهو که در دو پهلوی وی دو خط دراز از میان پشم شکم و پشت باشد. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). آهویی که در هر یک از دو پهلوی وی خطی دراز میان پشم شکم و پشت وی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ)
نخلستانی و قرایی است در زمین یمامه ازآن بنی امرءالقیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ پِ)
شهری است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَلْ لَ)
تیزرو از شترمرغ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزلع شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
لاغر. نزار. ج، هزلی. (یادداشت مؤلف). ضد سمین. ج، هزلی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به عصا درخسته و رانده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بادام تلخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
صبیان هضیج، کودکان خردسال. (منتهی الارب). و ظاهراً مانند حسیل مفرد ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسب یدک. (ناظم الاطباء). یدک. جنیب. (از شعوری ج 2 ص 278). اسبی که برای جلال و جاه در جلو مردمان بزرگ می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سراییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهوی مادۀ جوانۀباریک شکم، آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
صورت ممال مزاج است. مزاج:
آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج
که نسنجی به چشم عاقل هیچ.
سنائی (حدیقه چ مدرس ص 335).
و رجوع به مزاج شود.
- هم مزیج، همنشین. همدم:
خاک است طینت تو و با آب هم مزیج
دلو است طالع تو و با چرخ هم عنان.
خواجوی کرمانی (در وصف حمام).
ورجوع به مزاج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هویج
تصویر هویج
گزر زردک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیر
تصویر هزیر
در خسته، رانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیم
تصویر هزیم
تندر غرنده، اسپ شیهه کش، باران دمریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیج
تصویر هجیج
دره گود، زمین دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایج
تصویر هایج
جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
مزاج بنگرید به مزاج مزاج: آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی بچشم عاقل هیچ. (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزیج
تصویر تهزیج
سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویج
تصویر هویج
((هَ))
گیاه علفی دوساله از تیره چتریان، با ریشه راست، ساقه بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشه این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایج
تصویر هایج
((یِ))
برانگیزنده، جوشش، خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
((هَ))
لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
زردک، گزر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن هویج درخواب، دلیل غم است. اگر دید هویج داشت و بخورد، دلیل که غمی به وی رسد. محمد بن سیرین
1ـ دیدن هویج در خواب، نشانه سلامت و سعادت است.
2ـ اگر دختری خواب ببیند در حال خوردن هویج است، نشانه آن است که در سن پایین ازدواج می کند و صاحب چند فرزند شیطان و پر جنب و جوش می شود.
دیدن هویج درخواب چون شیرین است، دلیل منفعت است به زحمت. اگر شیرین نبود، دلیل غم است و بهتر آن بود که به گوشت پخته باشند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آبروی کسی را بردن، هتک حرمت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی