جدول جو
جدول جو

معنی هزقه - جستجوی لغت در جدول جو

هزقه
(هََ زِ قَ)
زن که قرار نگیرد به جایی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزه
تصویر هزه
تکان، جنبش، تحریک، برای مثال کاین تانی پرتو رحمان بود / وآن شتاب از هزّۀ شیطان بود (مولوی - ۶۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ)
مرغی است کوچک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زْ زَ)
شادمانی. (منتهی الارب). نشاط. ارتیاح. (اقرب الموارد). خورسندی. (منتهی الارب) ، خوشدلی، فراخ خویی که به دهش پیدا گردد. (منتهی الارب) ، تردد بانگ تندر، آواز جوشش دیگ، نوعی از رفتار شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزت شود
لغت نامه دهخدا
(زُقْ قَ)
مرغی است کوچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). مرغی است کوچک، از مرغهای آبی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُقْ قَ/ قِ)
آب و دانه که طائر از گلو برآورد و در دهن بچه اندازد. (غیاث اللغات) (آنندراج). خورشی که مرغ به چوزۀ خود به دهان می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زق ّ شود.
- زقه دادن، غذا دادن مرغ بچۀ خود را بدهان. خورش دادن مرغ جوجه را بدهان:
از شکوه و عدل و امن او تذرو و کبک را
بازجره، زقه داد و چرغ زیر پر گرفت.
مسعودسعد.
یک روز در زیر درختی نشسته بود مرغی را دید که بچه را زقه می داد، او راآرزوی فرزند برخاست. (ابوالفتوح رازی).
از پی زقه دادن از لب او
وز پی زادگان مرکب او...
عقل کل بوده در دبستانش
نفس کل گاهواره جنبانش.
سنائی.
، دوایی که به شیر مادر انداخته در دهن طفل اندازند. (غیاث اللغات). دارویی است که چون بچه زاید از خرما و جز آن ترکیب داده در حلق او ریزند... (آنندراج). دارویی است که به وقت زادن بچه را دهند. (غیاث اللغات). دارویی مرکب که چون بچه زائیده شود دایه آن دارو را در حلق آن بچه میریزد. (ناظم الاطباء) :
دایۀ من عقل و زقه شرع و مهد انصاف بود
آخشیجان امهات و علویان آبای من.
خاقانی.
به مهر مام و دو پستان و زقۀ خرما
به جان باب و دبستان و تختۀ آداب.
خاقانی.
یا ز آب دست و خاک پای او
زقۀ طفلان دانایی فرست.
خاقانی.
روزها کم خور چو شبها نوعروسان در زفاف
زقه هاشان از درای مطرب الحان دیده اند.
خاقانی.
مکن به زقۀ تعلیم آشنا لب طبع
بس است طبع ترا شیر دایۀ الهام.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ قَ)
تأنیث نزق. (از اقرب الموارد). رجوع به نزق شود، ناقه نزقه، صعبهالانقیاد. (اقرب الموارد) (از المنجد). نزاق. (المنجد). سرکش
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
یکی نزق. رجوع به نزق شود، آغاز جهاندن اسب و پایان آن را عقب گویند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
اوقه. گروه. (منتهی الارب) ، گودالی که در آن آب گرد آید و گل بسیار باشد. ج، هوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ قَ)
نوعی از بدترین خنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ مَ)
سخت جوشان: قدر هزمه، دیگ سخت جوشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
یکی از هزم، هر جای نشیب و مغاک. ج، هزم، هزوم، مغاکچۀ ترید و سیب و جز آن که از غمز انگشت پیدا آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
زمین تنگ. (منتهی الارب) ، تمام کسل. (اقرب الموارد). ج، هزرات: انه ذوهزرات و فیه هزرات، ای کسل تام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
پاره ای از جامۀ دریده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، مزق
لغت نامه دهخدا
ج، بزقات. رجوع به بزقات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ قَ)
کلام نامفهوم مانند هینمه. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت خندیدن، برجهانیدن مادر بچه را و به بازی داشتن. والزهزاق اسم ذلک الفعل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زهزاق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
رزقه. یک بار دادن. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رزقات شود، حصه و بهره. ج، رزقات. (ناظم الاطباء) :
رزقه ای از دست شاهم بس بود
در جهان این پایگاهم بس بود.
عطار
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ)
تندر سخت آواز. (منتهی الارب). رعد شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زِقْ قَ)
جمع واژۀ زقاق
لغت نامه دهخدا
(حِ قَ)
حزق. ج، حزق
لغت نامه دهخدا
(حُ زُ ق قَ)
حزق ّ
لغت نامه دهخدا
(حَ زُقْ قَ)
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زقه
تصویر زقه
مرغ ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
بومهن تنبه زمین لرزه، آشوبگر شهر آشوب: زن هزت در فارسی شادمانی، آوای جوشش، آوای تندر، فراخ خویی خرسندی یک بارجنباندن تحریک. نوع جنباندن تحریک: (کاین تانی پرتورحمان بود وان شتاب ازهزه شیطان بود) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزق
تصویر هزق
شادمانی تندر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزمه
تصویر هزمه
نشیب سرازیر، مغاک گودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازقه
تصویر ازقه
جمع زقاق، کوچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهزقه
تصویر زهزقه
کرکر خندیدن، بازی دادن کودک را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزه
تصویر هزه
((هَ زِّ))
تحریک، یک بار جنباندن
فرهنگ فارسی معین
آذوقه
فرهنگ گویش مازندرانی
باز و بسته شدن، قطع و وصل شدن نور
فرهنگ گویش مازندرانی