جدول جو
جدول جو

معنی هزروفه - جستجوی لغت در جدول جو

هزروفه(هَِ رَ فَ)
هزرفه. شتر مادۀکلانسال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروفه
تصویر بروفه
(دخترانه و پسرانه)
دستار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرافه
تصویر زرافه
پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، اشترگاو، زراف، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ
در علم نجوم از صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هروله
تصویر هروله
تند راه رفتن، نوعی حرکت بین راه رفتن و دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروفه
تصویر بروفه
دستار، میان بند، شال که به سر یا کمر می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرروزه
تصویر هرروزه
ویژگی کاری که هرروز انجام بدهند، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
(هََ کِ پُ)
ناحیه ای است به اندلس از تیره سرقسطه. (معجم البلدان ج 20 ص 392)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مرکز ناحیۀ مورت -و-موزل و ناحیۀ اداری نانسی است و در ساحل مادن واقع شده است و 420 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
می خورده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمر مشروبه. (از اقرب الموارد). شراب آشامیده شده
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
زنی که در مردان نگرد جز شوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن زن که به هر ایامی شویی کند نو. (مهذب الاسماء) ، چشم آب روان از رسیدگی زخم. (منتهی الارب) (آنندراج). چشمی که از رسیدن زخم، آب از آن روان شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ارض مطروفه، زمین طریفه ناک که گیاه معینی است. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین طریفه ناک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
ارض معروفه، زمین خوشبو. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
در تداول فارسی زبانان، صفت است زنان بدکار را
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ / هَُ)
شترمرغ سریع سبک. هزارف. هزراف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قا)
بند. اسم است آن را. لغتی است در هرزوقی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَرْ وَ رَ)
زن هلاک شونده. (منتهی الارب). المراءه الهالکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مزروعه. کشته: أرض مزروعه، زمینی کشته. (مهذب الاسماء). تأنیث مزروع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزروع و مزروعه شود
مزروعه. تأنیث مزروع. رجوع به مزروع و مزروعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
شاه مسروفه، گوسفند که گوش وی را از بیخ کنده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به مسروف و سرف شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
حدیث نادر، مانند این گفتار: انا اطروفهالزمان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ / یِ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ فَ)
شتر مادۀ کلانسال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد). هزروفه
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مخروف. ارض مخروفه، زمین آبداده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخروف شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ فَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطروفه
تصویر اطروفه
شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروله
تصویر هروله
تند راه رفتن، لی لی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هذروف
تصویر هذروف
شتابان تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروفه
تصویر عروفه
دانا کارشناس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروفه
تصویر بروفه
دستار میان بند کمربند شال که بسر یا کمر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی است جزو پستانداران و نشخوار کننده و بزرگ جثه باندازه شتر، و گردن دراز و دستهای بلند و پاهای کوتاه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزروعه
تصویر مزروعه
مزروعه در فارسی مونث مزروع: کشته مونث مزروع: اراضی مزروعه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که درهرروز یک بار انجام پذیرد، پیوسته دایما، سوره ای یادعایی یااسمی که هرروز آنرابایدبخوانند، ورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروجه
تصویر هروجه
هرسان هرطور هرطریق. یا به هروجه. بهرطریق بهرنحو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرروزه
تصویر هرروزه
((هَ زِ))
پیوسته، دایماً، آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد، سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد
فرهنگ فارسی معین
پیوسته، روزمره، مدام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنده، خودفروش، روسپی، بلایه، زانیه، زناکار، فاحشه، قحبه، لکاته، هرجایی
متضاد: نجیبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد